شورا و انقلاب

(پنجاه روز)

 
 

لئون تروتسکی (۱۹۰۷)

برگردان: آرام نوبخت

۱

تاریخِ شورا، تاریخِ پنجاه روز است. شورا، روز سیزدهم اکتبر شکل گرفت؛ نشست آن در روز سوم دسامبر با یورش یکی از یگان های نظامی حکومت مختل شد. شورا در حدّ فاصل این دو تاریخ، به حیات خود ادامه داد و مبارزه کرد.

باید پرسید جوهرۀ این نهاد چه بود؟ این چه بود که شورا را قادر ساخت طی این دورۀ کوتاه چنین جایگاه رفیعی در تاریخ پرولتاریای روس، در تاریخ انقلاب روسیه پیدا کند؟

شورا، توده ها را سازمان داد؛ اعتصابات سیاسی را هدایت کرد، تظاهرات سیاسی را رهبری نمود، تلاش کرد که کارگران را مسلح کند. اما سایر سازمان های انقلابی هم درست همین کارها را کردند. جوهرۀ شورا، عبارت بود از تلاش آن برای تبدیل شدن به ارگان اقتدار مردمی. پرولتاریا از یک سو، و مطبوعات ارتجاعی از سوی دیگر، همگی شورا را «یک حکوت کارگری» خطاب کرده اند؛ این تنها بازتاب این واقعیت است که شورا در حقیقت نطفۀ یک حکومت انقلابی بود. مادام که شورا عملاً صاحب قدرتِ مقتدر بود، از آن استفاده می کرد؛ مادام که قدرت در دستان سلطنت نظامی و بروکراتیک بود، شورا برای تصاحب آن دست به مبارزه می زد. تا پیش از شورا، سازمان هایی انقلابی در میان کارگران صنعتی حاضر بودند که اکثراً خصلتی سوسیال-دمکراتیک داشتند. اما این سازمان ها در میان پرولتاریا بودند؛ هدف فوری آن ها، تأثیرگذاری بر روی توده ها بود. شورا، سازمانِ خودِ پرولتاریا است؛ و هدف آن، مبارزه برای قدرت انقلابی.

در عین حال شورا عبارت بود از تجلی سازمان­یافتۀ ارادۀ پرولتاریا به مثابۀ یک طبقه. شورا در مبارزۀ خود برای قدرت، روش هایی را به کار بست که طبیعتاً بنا به خصلت پرولتاریا به مثابۀ یک طبقه تعیین می شد: نقش آن در تولید؛ نیروی عددی و کمّی آن؛ تجانس اجتماعی آن. شورا در مبارزۀ خود برای قدرت، هدایت تمامی فعالیت های اجتماعی طبقۀ کارگر، از جمله تصمیمات دربارۀ تنازعات میان نمایندگان منفرد کار و سرمایه را ترکیب کرده است. این ترکیب به هیچ رو یک تلاش تاکتیکی تصنعی نبود؛ بلکه پیامد طبیعی وضعیت طبقه ای بود که ضمن تکامل و گسترش آگاهانۀ مبارزۀ خود برای منافع فوری، بنا به منطق رویدادها وادار شده بود در موقعیت رهبری­کننده در مبارزۀ انقلابی برای قدرت قرار بگیرد.

سلاح اصلی شورا، اعتصاب سیاسی توده ها بود. قدرت اعتصاب، در مختل نمودن قدرت حکومت نهفته است. هر چه «آنارشی» ناشی از اعتصاب بزرگ­تر باشد، پیروزی آن نزدیک­تر است. اما این تنها تا جایی صحیح است که قرار نباشد خودِ «آنارشی» با اقدامات آنارشی­گونه ایجاد شود. طبقه ای که هر روز و هر روز سازوبرگ صنعتی و حکومتی را به حرکت در آورده، طبقه ای که قادر است با یک توقف سریع کار هم صنعت و هم حکومت را فلج کند، باید آن قدر سازمان یافته باشد که خود نخستین قربانیِ «آنارشی» ای که ایجاد کرده است، نشود. هرچه مختل شدن حکومت به دنبال اعتصاب کاراتر باشد، به همان اندازه سازمان­دهی اعتصاب وادار می شود که عملکردهای حکومت را به عهده بگیرد.

شورای نمایندگان کارگران، مطبوعات آزاد را معرفی می کند. برای تضمین امنیت شهروندان، گشت های خیابانی را سازمان می دهد. کم و بیش ادارۀ پست، تلگراف، و راه آهن را به دست می گیرد. تلاش می کند هشت ساعت کار روزانه را معرفی کند. با فلج کردن حکومت استبدادی مطلقه به واسطۀ اعتصاب، نظم دمکراتیک خود را به زندگی کارگران وارد می کند.

۲

پس از نهم ژانویه، انقلاب قدرت خود بر اذهان توده های کارگر را به معرض نمایش گذاشته بود. در روز چهارده ژوئن، طی شورش پوتمکین تاوریشسکی، نشان داده بود که می تواند به یک نیروی مادّی بدل شود. در اعتصاب اکتبر، نشان داد که می تواند دشمن را مختل کند، ارادۀ او را فلج سازد و تمام و کمال تحقیرش کند. با سازماندهی شوراهای نمایندگان کارگران در سرتاسر کشور، نشان داد که قادر به خلق نیروی مقتدر است. اقتدار انقلابی، تنها می تواند متکی بر نیروی فعال انقلابی باشد. دیدگاه ما دربارۀ تغییر و تحولات بعدی انقلاب روسیه هر چه که باشد، این یک واقعیت است که تاکنون هیچ طبقۀ اجتماعی در کنار پرولتاریا آمادگی خود را به حفظ قدرت مقتدر انقلابی نشان نداده است. نخستین اقدام انقلاب، عبارت بود از تقابل پرولتاریا در خیابان ها با سلطنت؛ نخستین پیروزی جدی انقلاب، از خلال سلاح طبقاتی پرولتاریا به دست آمد، یعنی اعتصاب سیاسی؛ نخستین هستۀ یک حکومت انقلاب، نمایندگی پرولتری بود. شورا نخستین قدرت دمکراتیک در تاریخ مدرن روسیه است. شورا عبارت است از قدرت سازمان­یافتۀ خود توده ها بر اجزای سازندۀ آن ها. این است یک دمکراسی حقیقی و ناب، بدون نظام دو مجلسی، بدون یک بروکراسی حرفه ای، همراه با حق رأی دهندگان به عزل و نصب نمایندۀ خود در هر لحظه و جایگزینی دیگری به جای او. شورا به واسطۀ اعضای خود، به واسطۀ نمایندگان منتخب کارگران، تمامی فعالیت های اجتماعی پرولتاریا به مثابۀ یک کل و اجزای متعدد آن را هدایت می کند؛ خطوط کلی گام هایی را که پرولتاریا باید بر دارد ترسیم می کند، به آن ها شعار و پرچم می دهد. این هنرِ هدایت فعالیت های توده ها بر اساس خودگردانی سازمان­یافته، در این جا برای نخستین بار در خاک روسیه به کار گرفته می شود. استبداد مطلقه بر مردم حاکم بود، اما آن ها را هدایت نمی کرد. موانعی مکانیکی پیش روی نیروهای خلاق زندۀ توده ها قرار می داد، و در چارچوب همین موانع، عناصر بی­قرار ملت را در غل و زنجیرهای آهنین ستم نگاه می داشت. تنها مجموعه ای که استبداد مطلقه هدایت کرده بود، ارتش بود. اما استبداد، ارتش را هدایت نمی کرد، بلکه صرفاً به آن فرمان می داد. در سال های اخیر، حتی هدایت این تودۀ نظامی اتمیزه و مسخ شده هم از دستان استبداد مطلقه بیرون لغزیده است. لیبرالیسم هرگز قدرت کافی برای فرمان­دهی به توده ها یا ابتکار عمل کافی برای هدایت آن ها را نداشت. رویکرد لیبرالیسم نسبت به جنبش های توده ای- حتی اگر این جنبش ها مستقیماً به آن یاری رسانده بودند- همان رویکردی بود که نسبت به پدیده های طبیعی مهیب داشت- زلزله ها، یا فوران های آتشفشان. پرولتاریا در جبهۀ نبرد انقلاب هم­چون یک مجموعۀ خودکفا، تماماً مستقل از لیبرالیسم بورژوایی ظاهر شد.

شورا یک سازمان طبقاتی بود، و این بود منشأ توان مبارزاتی آن. شورا در نخستین دورۀ حیات خود درهم شکست، منتها نه به دلیل فقدان اعتماد به نفسِ توده های شهرها، بلکه به خاطر محدودیت های یک انقلاب تماماً شهری، رویکرد نسبتاً منفعل روستا، عقب­ماندگی عنصر دهقانی ارتش. جایگاه شورا در میان جمعیت شهری، همان قدر قوی بود که می توانست باشد.

شورا نمایندۀ رسمی کل نیم میلون جمعیت کارگر پایتخت نبود؛ سازمان شورا نزدیک به صدها هزار نفر را دربر می گرفت که اساساً کارگران صنعتی بودند؛ و اگرچه نفوذ سیاسی مستقیم و غیرمستقیم آن دامنۀ به مراتب وسیع­تری داشت، هزاران و هزاران نفر از پرولترها (در بخش ساختمان، در بین خدمتکاران خانه، کارگران روزمزد و رانندگان) وجود داشتند که به زحمت زیر نفوذ شورا بودند، البته اگر نفوذی در کار بوده باشد. با این حال تردیدی نیست که شورا نمایندۀ منافع همۀ این توده های پرولتر بود. اما تعدادی از هواداران گروه «صدهای سیاه» (۱) در کارخانه ها بودند، و شمار آن ها ساعت به ساعت رو به نقصان می گذاشت. توده های پرولتر پترزبورگ سفت و سخت پشت شورا بودند. در میان روشنفکرانِ فراوانِ پترزبورگ، شورا دوستانی بیش از دشمنان داشت. هزاران دانشجو رهبری سیاسی شورا را به رسمیت شناختند و با شور و شوق آن را در تصمیماتش پشتیبانی کردند. پترزبورگِ کارکشته تماماً در جانب شورا بود.

حمایت شورا از اعتصاب پست و تلگراف، همدردی مقامات رده پایین­تر حکومت را به همراه داشت. تمامی ستم­دیدگان، تمامی بیچارگان، تمامی عناصر صادق شهر، تمام آنانی که برای یک زندگی بهتر تقلا می کردند، غریزتاً یا آگاهانه در جانب شورا بودند. شورا در عمل یا به طور بالقوه یک نمایندۀ اکثریت مطلق جمعیت بود. دشمنان شورا در پایتخت اگر مورد حفاظت استبداد مطلقه ای قرار نداشتند که قدرت خود را متکی بر عقب­مانده ترین عناصر ارتش که از میان دهقانان جذب می شدند قرار داده بود، در آن صورت خطر چندانی نمی توانستند داشته باشند. ضعف شورا، ضعف خود آن نبود، بلکه ضعف یک انقلاب شهری محض بود.

دورۀ پنجاه روزه، دورۀ عظیم­ترین قدرت انقلاب بود. شورا، ارگان انقلاب در مبارزه برای اقتدار عمومی بود. خصلت طبقاتی شورا را تمایزات طبقاتی جمعیت شهری و همین طور آنتاگونیسم سیاسی میان پرولتاریا و بورژوازی سرمایه دار تعیین می کرد. این آنتاگونیسم خود را حتی در حوزۀ تاریخاً محدود مبارزه علیه استبداد مطلقه متجلی کرد. پس از اعتصاب اکتبر، بورژوازی سرمایه دار آگاهانه مسیر پیشرفت انقلاب را سد کرد، طبقۀ متوسط کوچک نشان داد که وجود خارجی ندارد، و ناتوان از ایفای یک نقش مستقل است. رهبر واقعی انقلاب شهری، پرولتاریا بود. سازمان طبقاتی آن، ارگان انقلاب در مبارزه اش برای قدرت بود.

۳

مبارزه برای قدرت، برای اقتدار مردمی. این هدف مرکزی انقلاب است. پنجاه روز حیات شورا و پایان خونین آن، نشان داده است که روسیۀ شهری برای آن که پایۀ چنین مبارزه ای باشد، بیش از حد کوچک است، و این که حتی در چارچوب محدودیت های انقلاب شهری، یک سازمان محلی نمی تواند هیئت رهبری کنندۀ مرکزی باشد. پرولتاریا برای یک وظیفۀ ملی نیازمند یک سازمان در مقیاس ملی بود. شورای پترزبورگ یک سازمان محلی به شمار می رفت، با این وجود به یک سازمان مرکزیِ چنان عظیمی نیاز بود که می بایست رهبری در مقیاس ملی را به عهده گیرد. آن چه را که می توانست، انجام داد؛ اما هم­چنان اساساً به عنوان شورای نمایندگان کارگران پترزبورگ باقی ماند. فوریتِ یک کنگرۀ سراسری کارگران روسیه متشکل روسیه که بی تردید می توانست اقتدار برای تشکیل یک ارگان رهبری مرکزی را داشته باشد، حتی در دورۀ نخستین شورا نیز مورد تأکید قرار گرفت. سقوط دسامبر تحقق چنین چیزی را ناممکن کرد. این ایده هم­چون میراث پنجاه روز باقی ماند.

ایدۀ شورا به عنوان نخستین شرط لازم برای عمل انقلابی توده ها، در آگاهی کارگران ثبت شده است. تجربه نشان داده است که یک شورا در همۀ شرایط امکان­پذیر یا مطلوب نیست. معنای عینی سازمان شورایی، عبارت است از خلق شرایط برای مختل نمودن حکومت، برای «آنارشی»، و به بیان دیگر برای یک نزاع انقلابی. رخوت و سکون فعلی در جنبش انقلابی، و پیروزی دیوانه­وار ارتجاع، وجود یک سازمان علنی، انتخابی و مقتدر توده ها را ناممکن می کند. با این حال تردیدی نیست که نخستین موج جدید انقلاب به خلق شوراها در سرتاسر کشور منجر خواهد شد. یک شورای سراسری روسیه، با سازماندهی کنگرۀ سراسری کارگران روسیه، رهبری سازمان های محلی انتخابی پرولتاریا را بر عهده خواهد گرفت. البته اسامی فاقد اهمیت هستند؛ درست همان طور که جزئیات سازمان بی اهمیت است؛ مورد اصلی این است: یک رهبری متمرکز دمکراتیک در مبارزۀ پرولتاریا برای یک حکومت مردمی. تاریخ خودش را تکرار نمی کند، و شورای جدید مجبور نخواهد بود دوباره تجربۀ «پنجاه روز» را تکرار کند. با این حال همۀ این ها به شورا یک برنامۀ عملِ کامل خواهد بخشید.

این برنامه کاملاً روشن است.

بنا نهادن همکاری انقلابی با ارتش، دهقانان و اقشار پایینی و عوام بورژوازی شهری. الغای استبداد مطلقه. نابودی سازمان مادی استبداد مطلقه به وسیلۀ بازسازی و بخشاً تسویۀ ارتش. درهم شکستن کل سازوبرگ بروکراتیک. معرفی روزکار هشت ساعته. مسلح نمودن جمعیت، با شروع از پرولتاریا. تبدیل شوراها به ارگان خودگرانی انقلابی در شهرها. ایجاد شوراهای نمایندگان دهقانان (کمیته های دهقانی) به مثابۀ ارگان های محلی انقلاب ارضی. سازماندهی انتخابات مجلس مؤسسان و راه اندازی یک کارزار پیشا انتخاباتی برای یک برنامۀ معین از جانب نمایندگان مردم.

فرموله کردن چنین برنامه ای از تکمیل آن ساده تر است. با این حال اگر انقلاب پیروز شود، پرولتاریا نمی تواند برنامۀ دیگری انتخاب کند. پرولتاریا چنان به تکمیل انقلابی این برنامه دست خواهد زد که تاریخ هرگز مشاهده نکرده است. تاریخ پنجاه روز، تنها یک برگۀ ناچیز در کتاب سترگ مبارزۀ پرولتاریا و پیروزی غایی آن است.

 https://www.marxists.org/archive/trotsky/1918/ourrevo/ch05.htm

(۱) «صدهای سیاه»، یک جنبش ارتجاعی و ناسیونالیستی افراطی در روسیۀ اوایل قرن بیستم بود که ضمن وفاداری به خاندان رومانف، عقاید تند بیگانه هراسی، یهودی ستیزی و غیره داشت.

 
 
 

آرشيو لئون تروتسکی