موجِ مَد:‌بزنگاه اقتصادی و جنبش کارگری جهانی

 
 

لئون تروتسکی

ترجمه‌ی آرش عزیزی

باکس رنگی:‌

در راستای ترجمه‌ی مقالات مارکسیسمِ کلاسیک، این شماره مقاله‌ای از لئون تروتسکی را تقدیم‌تان می‌کنیم که، تا آن‌جا که ما می‌دانیم، برای اولین بار به فارسی عرضه می‌شود. تروتسکی این مقاله را در شرایطی حساس برای جنبش کمونیستی جهانی می‌نویسد؛ شرایطی که در آن پیروزی انقلاب در کشورهایی کلیدی همچون آلمان روی موضوع کمینترن، انترناسیونالِ کمونیستی، قرار گرفته است. چنان‌که می‌بینید نویسنده در این‌جا به راحتی سیاست‌های مختلف را مطرح و گاه به نقد می‌کشد چرا که هنوز خبری از خفقان استالینیستی و سرکوب نظرات مخالف درون جنبش کمونیستی نبود.

اهمیت اصلی این مقاله بحث در مورد رابطه‌ی شرایط اقتصادی با وضعیت پیشروی جنبش کارگری است و نتایج اصلی آن امروز هم همانقدر اعتبار دارند که ۹۲ سال پیش.

ما این مقاله را از متن انگلیسی آن ترجمه کرده‌ایم که در کتابِ‌ «پنج سال اول انترناسیونال کمونیستی» آمده است. این کتاب، مجموعه مقالاتی از تروتسکی است که پس از جنگ جهانی دوم، توسط هم‌سنگران او در نیویورک، گردآوری و منتشر شد.

– مبارزه طبقاتی

***

۲۵ دسامبر، ۱۹۲۱ –

جهان سرمایه‌داری وارد دوره‌ای از رشد اقتصادی می‌شود. دوره‌های شکوفایی معمولا جای خود را به دوره‌های رکود می‌دهند و برعکس – این از قوانین ارگانیک جامعه‌ی سرمایه‌داری است. دوره‌ی شکوفایی کنونی به هیچ وجه به معنای برقراری موازنه در ساختار طبقاتی نیست. بحران اغلب به رشد روحیه‌های آنارشیستی و رفورمیستی در میان کارگران کمک می‌کند. شکوفایی کمک می‌کند توده‌های کارگران گرد هم آیند.

یک

نشانه‌های موجِ مدِ جدید انقلابی اکنون در جنبش کارگری اروپا ظاهر شده‌اند. پیش‌بینی این‌که این موج‌ها عظیم‌الجثه خواهند بود و همه‌جا را زیر سایه‌ی خود فرا خواهند گرفت یا نه، غیرممکن است. اما هیچ شکی نیست که منحنی جنبش انقلابی به وضوح رو به بالا می‌رود.

خطیرترین دوره‌ی حیاتِ سرمایه‌داری اروپا در اولین سال پس از جنگ (۱۹۱۹) بود. بالاترین لحظه‌ی مبارزه‌ی انقلابی در ایتالیا (روزهای سپتامبر ۱۹۲۰) در زمانی صورت گرفت که حادترین لحظه‌های بحران سیاسی در آلمان، انگلستان و فرانسه به نظر فی‌الحال پشت سر گذاشته شده بودند. رویدادهای ماه مارس امسال در آلمان[1] بازتاب متاخری از دوره‌ای انقلابی بودند که گذشته بود و نه آغاز دوره‌ای جدید. در سال ۱۹۲۰، سرمایه‌داری و دولتش،‌ پس از تحکیم اولین مواضع خود، دست به حمله زده بودند. آن‌گاه بود که جنبش توده‌های کارگر مشخصه‌ای دفاعی به خود گرفت. احزاب کمونیست مطمئن شدند که در اقلیت هستند و گاه به نظر منزوی از اکثریت عظیم طبقه‌ی کارگر به نظر می‌آمدند. این بود که به باصطلاح «بحران» در انترناسیونال سوم رسیدیم. چنان‌که گفتم، در حال حاضر، نقطه‌ی‌ تغییر به روشنی معلوم است. حمله‌ی انقلابی توده‌های کارگر در دست تدارک است. چشم‌اندازهای مبارزه بیشتر و بیشتر گسترده می‌شوند

این سلسله مراتب محصول دلایل پیچیده‌ای از انواع مختلف است؛ اما در بنیان، ریشه‌ی آن در زیگ‌زاگ‌های تند و تیز بزنگاه اقتصادی است که همسان است با رشد سرمایه‌داری در دوره‌ی پس از جنگ.

خطرناک‌ترین ساعات بورژوازی اروپا در دوره‌ی عقب کشیدن ارتش‌ها از جنگ از راه رسید؛ زمانی که کارگرانِ فریب‌خورده به خانه‌هایشان بازمی‌گشتند و دوباره در کندوهای تولید مشغول می‌شدند. اولین ماه‌های پس از جنگ، دشواری‌های بزرگی با خود داشتند که به استحکام مبارزه‌ی انقلابی کمک کرد. اما دار و دسته های بورژوایی حاکم خود را به موقع اصلاح کردند و سیاست عظیمِ مالی و دولتی‌ای پیش گذاشتند که هدفش تخفیف بحرانِ پایان جنگ بود. بودجه‌ی دولتی همچنان به همان اندازه‌ی عظیمِ زمان جنگ باقی ماند؛ خیلی شرکت‌ها مصنوعا به کار خود ادامه دادند؛ خیلی قراردادها تمدید شدند تا از بیکاری جلوگیری شود؛ آپارتمان‌ها به قیمت‌هایی به اجاره رفتند که باعث شد تعمیر ساختمان‌ها ممکن نباشد؛ دولت از بودجه‌اش برای واردات نان و گوشت، یارانه در نظر گرفت. به بیان دیگر، بدهی ملی تلنبار شد، واحد پول رقیق شد، بنیادهای اقتصاد زیر سوال رفتند – همه‌ی این‌ها با یک هدف سیاسی: به درازا کشیدن رفاهِ تجاری-صنعتیِ مصنوعی سال‌های جنگ. این بود که محافل رده‌بالای سرمایه‌داران فرصت یافتند تجهیزات فنی بزرگ‌ترین کارخانه ها را احیا کنند و آن‌ها را با تولید زمان صلح تطبیق دهند.

اما این دوره‌ی شکوفایی مصنوعی اقتصادی خیلی زود به دیوار فقر همگانی برخورد. اول از همه، صنعت کالاهای مصرفی بود که بخاطر کاهش شدید ظرفیت بازار به بن‌بست خورد و اینگونه اولین مرزهای مازاد تولید کشیده شدند که بعدها جلوی گسترش صنایع سنگین را گرفتند. بحران ابعادی بی‌سابقه و اشکالی یگانه به خود گرفت. در اوایل بهار در آن سوی اقیانوس اطلس (قاره‌ی آمریکا-م) آغاز شد و تا اواسط سال ۱۹۲۰ به اروپا کشید و در ماه مه ۱۹۲۱ (سال جاری که اکنون به پایان آن می‌رسیم) به پایین‌ترین نقطه‌ی خود رسید.

بدین‌سان، تا زمانی که بحران تجاری-صنعتی آشکار و بی‌شائبه‌ی پس از جنگ آغاز شد (پس از یک سال رفاه مصنوعی)‌ اولین حمله‌ی بنیادین طبقه‌ی کارگر علیه جامعه‌ی بورژوایی فی‌الحال به آخرین مراحل خود رسیده بود. بورژوازی توانست با جا خالی دادن و مانور دادن، با امتیاز دادن،‌ و تا حدودی با مقاومت نظامی، بقا یابد. این اولین حمله‌ی پرولتری، پرآشوب بود – بدون هیچ گونه اهداف و افکار سیاسی مشخص، بدون هیچ‌گونه برنامه، بدون هیچ‌گونه دستگاه رهبری. مسیر و نتیجه‌ی این حمله‌ی اولیه به کارگران نشان داد که تغییر اوضاع خود و بازسازمان‌دهی جامعه‌ی بورژوایی امری بسیار پیچیده‌تر از آن بود که در اولین بارقه‌های اعتراضات پس از جنگ فکرش را می‌کردند. توده‌های کارگر که به نسبتِ خامی روحیه‌ی انقلابی‌شان، نسبتا همگون بودند، از آن پس به سرعت شروع به از دست دادن همگونی خود کردند – تبلور تفاوت‌ها درون‌شان آغاز شد. پویاترین بخشِ طبقه‌ی کارگر، و آن بخشی که کمتر از همه اسیرِ سنت‌های گذشته بود، پس از این‌که با تجربه، نیاز به شفافیت ایدئولوژیک و انسجام سازمانی را آموخت، در حزب کمونیست گرد آمد. پس از ناکامی‌ها، عناصر محافظه‌کارتر یا با آگاهی کمتر موقتا از اهداف و روش‌های انقلابی پا پس کشیدند. بوروکراسی کارگری از این تشتت بهره برد و مواضع خود را از نو ساخت.

بحران تجاری-صنعتی سال ۱۹۲۰ در بهار و تابستان درگرفت که، چنان‌که گفته‌ایم، زمانی بود که ارتجاع پیشین سیاسی و روانی فی‌الحال درون طبقه‌ی کارگر رخنه کرده بود. بحران بدون شک به افزایش نارضایتی میان گروه های قابل توجهی از طبقه‌ی کارگر انجامید و این‌جا و آن‌جا به بروز طوفانیِ نارضایتی انجامید. اما پس از ناکامی تهاجم سال ۱۹۱۹ و با تبلور تفاوت‌هایی که از پی آمد، بحران اقتصادی نمی‌توانست به خودی خود، وحدت لازم را در جنبش احیا کند و یا آن‌را وا دارد تا مشخصه‌ی حمله‌ی انقلابی جدید و قاطع‌تری را به خود بگیرد. این شرایط، باور ما را تحکیم می‌کند که آثار بحران بر مسیر جنبش کارگری خصلتا به هیچ وجه به آن سرراستی که بعضی ساده‌انگاران تصور می‌کنند نیستند. آثار سیاسی بحران را (نه تنها میزانِ نفوذ که در ضمن مسیر آن را) کل موقعیت موجود سیاسی و رویدادهای پیشاهنگ و هم‌زمان با بحران، بخصوص نبردها، موفقیت‌ها یا ناکامی‌های خودِ طبقه‌ی کارگر پیش از بحران تعیین می‌کنند. تحت مجموعه‌ای از شرایط، بحران می‌تواند انگیزشی قدرتمند برای فعالیت انقلابی توده‌های کارگران باشد؛ تحت مجموعه شرایطی متفاوت، همین بحران می‌تواند به فلج کامل حمله‌ی پرولتاریا بیانجامد و در صورت به درازا انجامیدن آن و قبول مضرات بسیار توسط کارگران، به تضعیف شدیدِ قابلیت نه فقط تهاجمی که تدافعیِ طبقه‌ی کارگر.

امروز که به عقب می‌نگریم، برای نمایش این اندیشه، می‌توانیم چنین گذاره‌ای پیش نهیم: اگر بحران اقتصادی با بروزهای بیکاری توده‌ای و ناامنی بلافاصله در پی پایان جنگ از راه ‌می‌رسید، بحران انقلابی جامعه‌ی بورژوایی مشخصه‌ای تند و تیزتر و عمیق‌تر می‌یافت. بورژوازی، دقیقا برای اجتناب از چنین سناریویی، دست به ایجاد رفاه مالی محتکرانه زد (یعنی به تاخیر انداختن بحران اجتناب‌ناپذیر تجاری-صنعتی برای دوازده تا هجده ماه، به بهای آشفته ساختن بیشترِ دستگاه های مالی و اقتصادی مربوطه) تا از شدت بحران انقلابی بکاهد. به همین دلیل، بحران حتی عمیق‌تر و تند و تیزتر شد: اما زمانی از راه رسید که دیگر مطابق با موج پایان جنگ نبود و در عوض زمانی بود که این موج دیگر فرونشسته بود – در لحظه‌ای که یک اردو داشت کارنامه‌ی خود را رسم می‌کرد و خود را از نو،‌آموزش می‌داد، در حالی که توهم های اردوی دیگر زدوده می‌شدند و شاهد شکاف در صفوف خود بود. انرژی انقلابی طبقه‌ی کارگر به درون خود آن بازگشت و روشن‌ترین ابراز خود را در تلاش‌های جان‌کاه برای ساختن حزب کمونیست یافت. این حزب بلافاصله به قوی‌ترین نیروی واحد در آلمان و در فرانسه بدل گشت. با گذشتن خطر بلافصل، سرمایه‌داری، که در طول سال ۱۹۱۹ مصنوعا رشد اقتصادی محتکرانه‌ای ایجاد کرده بود، از بحران نوزا استفاده کرد تا کارگران را از آن مواضعی (روز هشت ساعته، اضافه دستمزد) که سرمایه‌داران قبلا برای حفظ خود، تسلیم کرده بودند، بیرون کند. کارگران برای تقویت پشت جبهه، عقب‌نشینی کردند. در زمانی که کارگران خود را مجبور به مبارزه‌ای نه همیشه موفق برای سقوط نرخ دستمزدهایشان یافتند، طبیعی بود که افکارِ‌ فتح قدرت، برپایی جمهوری‌های شورایی و انجامِ انقلاب سوسیالیستی در ذهن‌شان کم‌رنگ شود.

در آن‌جایی که بحران اقتصادی شکل مازاد تولید و بیکاری شدید را نداشت و در عوض (مثل آلمان) شکل‌ بنیادین‌تری را داشت در که آن کل کشور به حراج گذاشته شد و استاندارد زندگی زحمت‌کشان تقلیل داده شد، انرژی طبقه‌ی کارگر، که معطوف به افزایش دستمزدها برای جبران کاهش قدرت خریدِ مارک بود، بسان تلاش‌های مردی می‌دانست که سایه‌ی خود را تعقیب می‌کند. سرمایه‌داری آلمان، مثل کشورهای دیگر، دست به حمله زد؛ توده‌های کارگر، در عین مقاومت، با بی‌نظمی عقب کشیدند.

دقیقا در چنین موقعیت عمومی بود که رویدادهای ماه مارس در آلمان صورت گرفتند. خلاصه‌ی آن‌‌ها چنین است: حزبِ کمونیستِ جوان، در هراس از فروکش‌کردن واضح موج انقلابی در جنبش کارگری، دست به تلاشی مستاصلانه زد تا از حرکت یکی از گردان‌های پویای پرولتاریا جهتِ «تزریق نیرو» به طبقه‌ی کارگر استفاده کند و هر چه ممکن است بکند تا اوضاع به تخاصم برسد و نبرد تعیین‌کننده از راه برسد.

کنگره‌ی سوم جهانی کمینترن در زمانی تشکیل شد که رویدادهای ماه مارس در آلمان تازه بودند (این کنگره از ۲۲ ژوئن تا ۱۲ ژوئیه‌ی ۱۹۲۱ در مسکو برگزار شد-م). کنگره پس از تحلیلی دقیق متوجه خطر نهفته در عدم تطابق بین دو چیز شد:‌ یکی، تاکتیکِ «حمله»، تاکتیک «تزریق نیروی» انقلابی و غیره – و دیگری آن روندهای بسیار بنیادین‌تر که درون کل طبقه‌ی کارگر، همگام با تغییرات و عقب و جلوها در موقعیت اقتصادی و سیاسی، صورت می‌گرفتند.

اگر در سال ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در آلمان، حزب کمونیستی با قدرت آن‌چه در مارس ۱۹۲۱ موجود بود، موجود می‌بود، احتمال بسیاری هست که پرولتاریا در ژانویه یا مارس ۱۹۱۹ به قدرت می‌رسید. اما چنین حزبی در کار نبود. پرولتاریا شکست خورد. از دل آن تجربه، حزب کمونیست به میان آمد. این حزب که به پا خواست، اگر می‌کوشید در سال ۱۹۲۱ همان‌طور عمل کند که چنین حزبی می‌بایست در سال ۱۹۱۹ عمل می‌کرد، تکه پاره شده بود. کنگره‌ی جهانیِ اخیر دقیقا و به روشنی این موضوع را بیان کرد.

اختلاف بر سر تئوریِ تهاجم با مساله‌ی بررسی بزنگاه اقتصادی و مسیر آینده‌ی آن همگام شد. مدافعین پیگیرتر تئوری تهاجم به این خط استدلال رسیدند: کل جهان در گره‌ی بحران گیر آمده و این بحران نظمِ اقتصادی در حال تجزیه است. این بحران باید لاجرم تعمیق یابد و بدین‌سان طبقه‌ی کارگر را بیشتر و بیشتر انقلابی سازد. با این حساب، نیازی نبود حزب کمونیست نگران پشت جبهه‌ی خود و نیروهای اصلی‌اش باشد؛ وظیفه‌ی آن این بود که دست به تهاجم علیه جامعه‌ی سرمایه‌داری بزند. پرولتاریا، دیر یا زود، زیر بار شلاقِ سقوط اقتصادی، به حمایت حزب خواهد آمد. این موضع به این صورتِ کامل به صحن کنگره نرسید چرا که نوک تیز آن در جلسات کمیسیونِ مربوط به موقعیت اقتصادی کند شده بود. مدافعین آگاه و نیمه‌آگاهِ تئوری تهاجم، نفسِ این فکر را که بحران تجاری-صنعتی می‌تواند جای خود را به دوره‌ی رشد نسبی اقتصادی دهد، سانتریسم[2] می‌دانستند. و اما این فکر که احیای تجاری-صنعتیِ جدید نه تنها شاید نتواند ترمزی در مقابل انقلاب باشد که بر عکس شاید توانی جدید به آن ببخشد – این فکر عملا منشویسم دانسته می‌شد. شبه‌رادیکالیسمِ «چپ‌ها» در آخرین اجلاسِ حزب کمونیست آلمان شکلی متاخر و تا حدودی معصومانه یافت. در آن‌جا قطع‌نامه‌ای تصویب شد که (بگذارید مختصرا اشاره کنم) در آن علیه شخص من، مجادله‌ای شخصی صورت گرفت، با این‌که من تنها دیدگاه های کمیته مرکزیِ حزب‌مان را ابراز کردم. من با این انتقام کوچک و بی‌ضررِ «چپ‌ها» کنار آمده‌ام چرا که رویهمرفته، درسِ کنگره‌ی سوم جهانی اثر خود را بر همگان، و بخصوص رفقای آلمانی‌مان، گذاشت.

دو

امروز نشانه‌هایی بی و برو برگرد وجود دارد که خبر از گسست در بزنگاه اقتصادی می‌دهد. حرف‌های کلی که می‌گویند بحران کنونی، بحران نهاییِ انحطاط است؛ که بنیان دوره‌ی انقلابی را تشکیل می‌دهد؛ که پایان آن تنها می‌تواند پیروزی پرولتاریا باشد – چنین کلی‌گویی‌هایی به وضوح نمی‌توانند جای تحلیل مشخص پیش‌رویِ اقتصاد، به همراه تمام نتایج تاکتیکیِ ناشی از آن، را بگیرند. چنان‌که گفته شده است، بحران جهانی در ماه مه امسال به بن‌بست رسید. نشانه‌های بهبود در شرایط اقتصادی ابتدا در صنعت کالاهای مصرفی برملا شدند. سپس، در صنایع سنگین هم. امروز این‌ها واقعیاتی بی بر و برگردند هستند که آمار هم نشان‌شان می‌دهد. در این‌جا من این آمار را نقل نمی‌کنم تا دنبال کردن مسیر فکری کلی را برای خواننده دشوارتر نسازم.

آیا این بدین معنی است که انحطاط حیات اقتصادی سرمایه‌داری متوقف شده است؟ که این اقتصاد به موازنه‌ی خود رسیده است؟ که عصر انقلابی دارد تمام می‌شود؟ به هیچ وجه چنین نیست. گسست در بزنگاه اقتصادی به این معنی است که انحطاط اقتصاد سرمایه‌داری و مسیر عصر انقلابی بسیار پیچیده‌تر از آن هستند که بعضی ساده‌انگاران تصور می‌کنند.

حرکتِ اقتصاد روی دو منحنی از دو نوع متفاوت پیش می‌رود. اولین منحنی ساده و بنیادین، رشد عمومی نیروهای مولده، توزیع کالاها، تجارت خارجی، فعالیتِ بانک‌ها و غیره را نشان می‌دهد. این منحنی، به طور کلی، در سراسر تاریخِ سرمایه‌داری، رو به بالا حرکت می‌کند. این نمایانگر این واقعیت است که نیروهای مولده و ثروتِ بشری تحت سرمایه‌داری رشد یافته‌اند. اما این منحنی ساده به صورت نامتوازن به سوی بالا می‌رود. بعضی دهه‌ها هستند که تنها کمی بالا می‌رود، دهه‌هایی دیگر که به به شدت به سوی بالا می‌رود و پس از‌ آن، در دوره‌ای جدید، مدت زمانی طولانی در یک سطح می‌ماند. به بیان دیگر، تاریخِ سرمایه‌داری هم دوره‌های رشد سریع نیروهای مولده را به خود دیده و هم دوره‌های رشد تدریجی آن‌ها را. بدین‌سان، با نگاهی به نمودار تجارت خارجی انگلستان، می‌توانیم به سادگی ببینیم که از پایان قرن هجدهم تا اواسط قرن نوزدهم، تنها رشدی بسیار کند را نشان می‌دهد. سپس در ظرفِ بیست و چند سال (۱۸۵۱ تا ۱۸۷۳) به شدت عروج می‌کند. در دوره‌ی پس از آن (۱۸۷۳ تا ۱۸۹۴) عملا هیچ تغییری نمی‌کند و سپس دوباره به سرعت صعود می‌کند تا زمان جنگ.

این نمودار را که رسم کنیم، منحنی رو به بالای نامتوازن آن به ما تصویری قالبی از مسیر توسعه‌ی سرمایه‌داری به مثابه‌ی کل، یا یکی از جنبه‌های آن‌را، می‌دهد.

اما می‌دانیم که توسعه‌ی سرمایه‌داری از دل باصطلاح «چرخه های صنعتی» می‌گذرد که فازهای متعاقبی از بزنگاه‌های اقتصادی هستند: شکوفایی، توقف، بحران، توقفِ بحران، بهبود، شکوفایی، توقف و غیره. بررسی تاریخی نشان می‌دهد که این چرخه‌ها هر هشت تا ده سال یک‌بار از پی یکدیگر می‌آیند. اگر این چرخه‌ها را در کنار منحنی بنیادینی که حرکت عمومی توسعه‌ی سرمایه‌داری را نشان می‌هد روی نمودار قرار دهیم، مجموعه‌ای از امواجِ دوره‌ای را می‌بینیم که بالا و پایین می‌روند. تلاطماتِ چرخه‌ای شرایط اقتصادی در ذاتِ اقتصاد سرمایه‌داری هستند، چنان‌که ضربان قلب در ذاتِ موجودات زنده است.

پس از بحران، دوره‌ی شکوفایی اقتصادی می‌آید، پس از آن، دوباره بحران. اما منحنی سرمایه‌داری به طور کلی و در طول قرون رو به بالا حرکت می‌کند. پرواضح است که مجموع دوره‌های شکوفایی حتما بالاتر از مجموع بحران‌ها بوده است. اما، منحنیِ توسعه در دوره‌های مختلف جنبه‌های مختلفی به خود گرفت. بعضی دوره ها، دوره‌های ایست و رکود بودند. نوسان‌های چرخه‌ای متوقف نمی‌شدند. اما از آن‌جا که توسعه‌ی سرمایه‌داری به مثابه‌ی کل رو به صعود بود، به این نتیجه می‌رسیم که بحران‌ها موفق شدند عموما دوره‌های شکوفایی را به توازن برسانند. در دوره‌هایی که نیروهای مولده به شدت رو به صعود بودند، نوسانات چرخه‌ای همچنان متغیر بودند. اما روشن است که هر دوره‌ی شکوفایی، اقتصاد را به وضوح بیشتر از آن جلو انداخت که هر بحرانِ متعاقب آن‌را به عقب انداخت. موج‌های چرخه‌ای را می‌توان با تکان خوردن‌های یک رشته سیم مقایسه کرد، با فرض این‌که خط توسعه‌ی اقتصادی مشابه رشته سیمی زیر فشار است: البته در واقیت این خط صاف نیست و منحنی پیچیده‌ای دارد.

ساز و کارهای درونی انکشاف سرمایه‌داری (که در آن بحران همیشه جای خود را به دوره‌ی شکوفایی اقتصادی می‌دهد و برعکس) کافی است تا نشان دهیم این فکر که بحران کنونی باید آن‌قدر خطیر و خطیرتر شود تا زمانی که حکومت پرولتاریا برقرار شود (حالا این اتفاق چه سال دیگر بیافتد، چه سه سال بعد و یا دیرتر) چقدر غلط، یک‌طرفه و غیرعلمی است. ما در رد این نظر در گزارش و قطع‌نامه‌ی خود در کنگره‌ی سوم جهانی گقتیم که نوسانات چرخه‌ای، جامعه‌ی سرمایه‌داری را در دوران جوانی، بلوغ و انحطاط آن همراهی می‌کنند،‌ چنان‌که تپش قلب حتی در مردی که بر بستر مرگ خود افتاده هم موجود است. شرایط عمومی هر چه که باشد، انحطاط اقتصادی هر چقدر که بنیادین باشد، بحران تجاری-صنعتی، مازاد کالاها و نیروهای مولده را کنار می‌زند و تطبیق نزدیک‌تری بین تولید و بازار ایجاد می‌کند و دقیقا به همین دلیل، امکان احیای اقتصاد ایجاد می‌شود.

ضرباهنگ، گستره، شدت و مدتِ این دوره‌ی احیا بسته به کلیت شرایطِ حیات سرمایه‌داری دارد. امروز می‌توان با قطعیت گفت (و ما در روزهای کنگره‌ی سوم جهانی گفتیم) که پس از آن‌که بحران اولین سنگر را از پیش رو بردارد (به شکل قیمت‌های گزاف) احیای نوزای اقتصاد، در شرایط کنونی جهانی، به سرعت به چند سنگر دیگر برمی‌خورد: عمیق‌ترین اختلال موازنه‌ی اقتصادی بین آمریکا و اروپا، فقر اروپای مرکزی و شرقی، بی‌نظمی به‌دیری‌کشیده و عمیقِ نظام‌های مالی و غیره. به بیان دیگر، رشد اقتصادی بعدی به هیچ وجه قادر به احیای شرایطِ توسعه‌ی آینده که حتی قابل مقایسه با شرایط پیش از جنگ باشند نخواهد بود. برعکس، بعید نیست که این شکوفایی پس از همان اولین فتوحات خود به سدِ سنگرهای اقتصادی که جنگ حفر کرده برخورد کند.

اما چرخه‌ی رشد، چرخه‌ی رشد است. معنای آن افزایش تقاضا برای کالاها، افزایش تولید، کاهش بیکاری، افزایش قیمت‌ها و احتمالا افزایش دستمزدها است. و، در شرایط تاریخی کنونی، این رشد، مبارزه‌ی اقتصادی طبقه‌ی کارگر را فروکش که نمی‌دهد هیچ، تند و تیزهم می‌کند. این نتیجه‌ی تمام آن‌چه گفتیم است. در تمام کشورهای سرمایه‌داری، جنبش طبقه‌ی کارگر به اوج خود رسید و سپس، چنان‌که دیدیم، به ناکامیِ کم و بیشِ واضح و عقب‌نشینی انجامید و به عدم وحدت درون خود طبقه‌ی کارگر. با چنین بنیان‌های سیاسی و روانی، بحرانی طولانی، گرچه بدون شک بر خشم توده‌های کارگر می‌افزاید (بخصوص در میان بیکاران و نیمه‌بیکاران)، اما در عین حال فعالیت‌شان را تضعیف می‌کند چرا که این فعالیت عمیقا مرتبط با آگاهی کارگران بر نقشِ بی‌بدیل‌شان در تولید است.

بیکاری طولانی‌مدت در پی دوره‌ای از حملات و عقب‌نشینی‌های سیاسی انقلابی به هیچ وجه به نفع حزب کمونیست نیست. بر عکس، بحران هرچقدر به درازا بیانجامد، بیشتر این خطر هست که روحیه‌های آنارشیستی در یک سو و روحیه‌های رفورمیستی در سوی دیگر پا بگیرند. نمونه‌ی این واقعیت را در انشعاب گروه‌های آنارکوسندیکالیستی از انترناسیونال[3]، در درجه‌ای از تثبیت یافتنِ انترناسیونال آمستردام[4] و انترناسیونال دو و نیم[5]، در گرد هم آمدن موقتِ سراتیست‌ها[6]، در انشعاب گروه لوی[7] و غیره می‌بینیم. بر عکس، احیای اقتصاد لاجرم اول از همه به افزایش اعتماد به نفس طبقه‌ی کارگر می‌انجامد که با ناکامی‌ها و عدم وحدت در صفوف خودش پایین آمده است؛ لاجرم، طبقه‌ی کارگر را  در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها گرد هم می‌آورد و میل به وحدت در حرکات مبارزه‌جویانه را بالا می‌برد.

همین حالا شاهد آغاز این روند هستیم. توده‌های کارگر زمین زیر پای خود را سفت‌تر می‌بینند. آنان به دنبال گرد هم آوردن صفوف خود هستند. شکاف و جدایی را مانعی سر راه عمل می‌بینند. نه تنها به دنبال مقاومتی یک‌صداتر علیه حمله‌ی سرمایه در نتیجه‌ی بحران هستند که به سوی تدارک ضدحمله‌، بر بنیان شرایط احیای اقتصادی، گام برمی‌دارند. بحران دوره‌ای بود از امیدهای نومیدشده و خشمِ تلخ و اغلب ناتوان. دوره‌ی رشد اقتصادی که شکوفا شود مجرایی در اختیار این احساس‌ها قرار می‌دهد تا به عمل بدل شوند. قطع‌نامه‌ی کنگره‌ی سوم، که ما از آن دفاع کردیم، دقیقا همین را می‌گوید:

«اما اگر ضرباهنگ رشد کند شود و بحران تجاری-صنعتی کنونی جای خود را به دوره‌ای از رفاه در شماری بسیار یا اندک از کشورها بدهد، این به هیچ وجه به معنای آغاز دوره‌ای «ارگانیک» نخواهد بود. تا زمانی که سرمایه‌داری موجود است، نوسانات چرخه‌ای ناگزیرند. این نوسانات در دورانِ شیون مرگ سرمایه‌داری همراه آن خواهند بود چنان‌که در جوانی و بلوغ‌اش بودند. اگر پرولتاریا تحت یورشِ سرمایه‌داری در طول بحران کنونی مجبور به عقب‌نشینی شود، به محض این‌که بزنگاه کنونی کمی تغییر یابد، دوباره تهاجم خود را از پی خواهد گرفت. تهاجم اقتصادی آن، که در این صورت لاجرم تحت شعارِ انتقام برای تمام فریب‌های دوره‌ی جنگ و برای تمام غارت‌ها و سواستفاده‌های دوره‌ی بحران، خواهد بود، به جنگ داخلی آشکاری بدل می‌شود، درست مثل مبارزه‌ی تهاجمی کنونی.»

سه

نشریات سرمایه‌داری بر طبل موفقیت «بهبودِ» اقتصادی و چشم‌اندازهای عصر جدیدی از ثبات سرمایه‌داری می‌کوبند. این سرمستی‌ها به همان بی‌پایگی ترس‌های هم‌زمانِ «چپ‌ها» هستند که فکر می‌کنند انقلاب باید از دل شدت یافتنِ بی‌وقفه‌ی بحران بیرون بیاید. واقعیت این‌جا است که گرچه رفاه تجاری و صنعتی به معنای ثروت جدید اقتصادی برای محافل بالایی بورژوایی است، تمام مزایای سیاسی به ما خواهد رسید. گرایش به سمت وحدت درون طبقه‌ی کارگر تنها نشانی از افزایش اراده برای عمل است. اگر کارگران امروز خواستار آن هستند که کمونیست‌ها برای مبارزه علیه بورژوازی به توافقی با مستقل‌ها و سوسیال دموکرات‌ها برسند، فردا روز (تا جایی که جنبش در جنبه‌ی توده‌ای خود رشد کند) همین کارگران به این نتیجه خواهند رسید که تنها حزب کمونیست، رهبر آن‌ها در مبارزه‌ی انقلابی است. اولین موجِ مَد، کشتیِ تمام سازمان‌های کارگری را بالا می‌آورد و آن‌ها را مجبور می‌کند به توافق برسند. اما دقیقا همین سرنوشت منتظر سوسیال دموکرات‌ها و مستقل‌ها هم هست:‌ آنان یکی پس از دیگری در موج‌های بعدیِ مَدِ انقلابی غرق می‌شوند.

آیا این بدین معنی است (بر خلاف گفته‌ی طرفداران تئوریِ تهاجم) که این نه بحران که احیای اقتصادی پیش رو است که لاجرم منجر به پیروزی پرولتاریا خواهد شد؟ چنین ادعای مشخصی بی‌بنیان خواهد بود. ما قبلا نشان داده‌ایم که رابطه‌ی بین بزنگاه اقتصادی و مشخصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی نه مکانیکی که پیچیده و دیالکتیکی است. برای درک آینده کافی است که بسیار آماده‌تر از آن وضعی که وارد دوره‌‌ی بحران شدیم، وارد دوره‌ی احیا می‌شویم. در بیشتر کشورهای مهمِ قاره‌ی اروپا، احزاب کمونیست قدرتمند داریم. گسست در بزنگاهِ اقتصادی بی‌شک امکان حمله را در مقابل‌مان باز می‌کند – نه فقط در عرصه‌ی اقتصادی که در سیاست. حدس زدن در مورد این‌که عاقبت این تهاجم چه خواهد بود، اکنون کاری بیهوده است. تهاجم تازه دارد آغاز می‌شود، تازه دارد پیدا می‌شود.

سفسطه‌گران شاید درآیند که اگر ما قبول داریم که احیای اقتصادی بعدی لزوما و مستقیما منجر به پیروزی ما نمی‌شود، پس چرخه‌ی اقتصادی جدید بی‌شک صورت خواهد گرفت که گام دیگری به سوی احیای موازنه‌ی سرمایه‌داری است. در این صورت آیا خطر عصر جدیدی از احیای سرمایه‌داری واقعا پیش روی ما نیست؟ به چنین حرفی می‌توان اینگونه پاسخ داد: اگر حزب کمونیست نتواند رشد کند؛ اگر پرولتاریا نتواند کسبِ تجربه کند؛ اگر پرولتاریا نتواند به مقاومت انقلابیِ هر روز گسترده‌تر و آشتی‌ناپذیرتر دست بزند؛ اگر نتواند در اولین فرصت از دفاع به حمله روی آورد،‌ آن‌گاه ساز و کارهای رشدِ سرمایه‌داری، در کنار تحرکات دولت بورژوایی، بی‌شک در طولانی‌مدت به نتیجه‌ی مطلوب خود خواهند رسید. کشورهایی تمام و کمال از نظر اقتصادی به بربریت پرتاب می‌شوند؛ ده‌ها میلیون انسان، با نومیدی در قلب‌هایشان، از گرسنگی جان خواهند داد و بر روی استخوان‌شان نوعی توازن جدید جهان سرمایه‌داری احیا خواهد شد. اما چنین چشم‌اندازی انتزاع محض است. در راه این توازنِ حدسیِ سرمایه‌داری موانع عظیم بسیاری قرار گرفته‌اند: آشوب بازار جهانی، اختلال نظام‌های ارزی، قدرتِ میلیتاریسم، خطرِ جنگ، فقدان اعتماد به آینده. نیروهای بنیادین سرمایه‌داری می‌کوشند در میان این همه مانع، راه نجاتی بیابند. اما همین نیروهای بنیادین بر طبقه‌ی کارگر شلاق می‌زنند و آن‌را به حرکت وا می‌دارند. رشد طبقه‌ی کارگر حتی هنگام عقب‌نشینی آن متوقف نمی‌شود. چرا که این طبقه، علیرغم از دست دادن مواضع خود، تجربه انباشت می‌کند و حزبش را تثبیت می‌کند و به جلو پیش می‌رود. طبقه‌ی کارگر یکی از شرایط توسعه‌ی اجتماعی است، یکی از عوامل این توسعه و در ضمن، مهمترین عامل آن چرا که نماینده‌ی آینده است.

منحنی بنیادین انکشاف اقتصاد به دنبال راهی برای بالاروی است. نوسانات چرخه‌ای، که در دوران پس از جنگ به سرعت بالا و پایین می‌روند، حرکت آن‌را پیچیده می‌سازند. طبیعتا غیرممکن است پیش‌بینی کنیم که در کدام نقطه‌ی پیش‌روی، ترکیبی از شرایط عینی و ذهنی از راه می‌رسد که سرنگونی انقلابی را ممکن سازد. در ضمن ممکن نیست پیش‌بینی کنیم که چنین واقعه‌ای در مسیرِ احیای پیش رو صورت می‌گیرد، در آغاز آن، یا نزدیکِ اواخر آن، و یا پس از آمدن چرخه‌ی جدید. برای ما همین کافی است که ضرباهنگِ پیش‌رَوی تا میزانِ قابل توجهی،‌ بستگی به ما، به حزبِ ما و به تاکتیک‌های آن، دارد. توجه به چرخشِ اقتصادی جدید که می‌تواند مرحله‌ی جدیدی از استحکام صفوف و تدارک تهاجمی پیروزمند را در مقابل ما بگشاید، اهمیت بسیار دارد. برای حزب انقلابی، درکِ وضعیت موجود به نوبه‌ی خود به معنی در دست داشتن خلاصه‌ای است از تمام مقاطع زمانی و تاریخ‌های متغیر.

[1]. برای شرح مختصری از این رویدادها به پاورقی شماره ۷ نگاه کنید.
[2]. اصطلاح «سانتریسم» در این‌جا معنایی مشخص داشت. منظور از آن نیروهای چپی بود که عموما انقلابی عمل می‌کردند اما درک صحیح مارکسیستی نداشتند – م.
[3]. منظور در این‌جا «حزب کمونیستِ کارگری آلمان» (KAPD) است که در آن زمان از کمینترن منشعب شد و کوشید با گروه هایی دیگر سازمانی رقیب بر پا کند – ویراستارِ کتابِ‌ «پنج سال اول…».
[4]. منظور از «انترناسیونال آمستردام»، سازمانی به نام «فدراسیون بین‌المللی اتحادیه‌های کارگری» (IFTU) است که در واقعِ بالِ کارگریِ انترناسیونال دوم بود که در سال ۱۹۱۹ در مقابله با اتحادیه‌های کارگریِ کمونیست تشکیل شد – م.
[5].  منظور از «انترناسیونال دو و نیم»، سازمانی به نام «اتحادیه‌ی همکاری بین‌المللی احزاب سوسیالیست» (IASP در آلمانی یا IWSUP در انگلیسی) که انترناسیونال وین هم نامیده می‌شد. این سازمان در فوریه‌ی ۱۹۲۱ توسط ده حزب چپ عمدتا اروپایی که تحت تاثیر مارکسیسمِ اتریشی، مکتب غالب بر حزب سوسیال دموکرات اتریش، بودند، بنیان نهاده شد و ظرف یکی دو سال فروپاشید. انترناسیونال وین خود را در تقابل با هر دو انترناسیونال دو و سه تعریف می‌کرد و هر دو را دگماتیست می‌نامید و خواهان اتحادشان با یکدیگر بود. از مهمترین احزاب آن، به غیر از حزب اتریشی، می‌توان به «حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان»، «حزب کارگر مستقلِ» بریتانیا و «بخش فرانسویِ انترناسیونال کارگری» (حزب اصلی کارگری در فرانسه به غیر از حزب کمونیستِ نوپا) اشاره کرد. در سپتامبر ۱۹۲۲، حزب آلمانی در صفوف حزب سوسیال دموکرات (انترناسیونال دوم) ادغام شد تا فروپاشی انترناسیونال وین کلید بخورد – م.
[6]. منظور طرفداران جیاچینتو سراتی از سران جناح چپِ «حزب سوسیالیست ایتالیا» است. او در زمان جنگِ اول، بخشی از جنبش زیمروالد (مخالفین جنگ) بود و پس از انقلاب اکتبر، حزبش را به سوی کمینترن رهنمون کرد. در کنگره‌ی دوم کمینترن در ۱۹۲۰ جزو هیئت رئیسه بود و به کمیته اجرایی کمینترن هم انتخاب شد. اما در سال ۱۹۲۱، چند ماه پیش از نوشتن مقاله‌ی حاضر، با سیاستِ کمینترن مبنی بر انشعاب از رفورمیست‌ها مخالفت کرد و با انشعاب در حزب ایتالیا که منجر به تشکیل حزب کمونیست شد، همراهی نکرد و در صدر حزب سوسیالیست باقی ماند. همین سراتی البته در سال ۱۹۲۴، کل جناح چپ حزب را به صفوف حزب کمونیست آورد و به کمیته مرکزی حزب جدید انتخاب شد – م.
[7]. منظور گروه پل لوی است، رهبری که پس از قتل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت در سال ۱۹۱۹ بر صدر حزب کمونیست آلمان قرار گرفت. او در زمان «حرکت ماه مارس»، قیامی که حزب کمونیست سعی کرد در مارس ۱۹۲۱ سازمان دهد و تروتسکی در همین مقاله نقدش می‌کند، علنا از تاکتیک‌های حزب انتقاد کرد و به همین جرم اخراج شد. لنین و تروتسکی با انتقادهایش موافق بودند اما با شیوه‌ی علنی مطرح کردن آن‌ها نه. لنین به او گفت اخراج خود را به دلیل تخطی انضباطی بپذیرد و سعی کند دوباره به درون حزب بازگردد اما لوی راه دیگری پی گرفت. او،‌ به همراه سایر اخراجی‌های کنگره‌ی یِنای حزب کمونیست در سپتامبر ۱۹۲۱، ابتدا گروهی با نام «کولکتیوِ همکاری کمونیستی» (KAG) تشکیل داد که شامل ۱۳ نماینده‌ی حزب در مجلس (از جمله خود لوی) می‌شد. در سال ۱۹۲۲، یعنی چند ماه پس از نوشته شدن مقاله‌ی حاضر، لوی به «حزب سوسیال دموکرات مستقلِ» انترناسیونال وین پیوست و سپس به همراه این حزب به سوسیال‌دموکرات‌های انترناسیونال دوم – م.

 

http://www.marxists.org/archive/trotsky/1924/ffyci-2/06.htm

 
 
 

آرشيو لئون تروتسکی