محرک فاشیسم، بحرانِ اقتصادی و اجتماعی است

گفت‌وگوی ژرژ سیمنون با لئون تروتسکی

 
 

گفت‌وگوی ژرژ سیمنون با لئون تروتسکی

 

محرک فاشیسم، بحرانِ اقتصادی و اجتماعی است

گفت‌وگوی ژرژ سیمنون با لئون تروتسکی

 ترجمه‌ی مجتبا پورمحسن

ژرژ سیمنون، نویسنده داستان‌های پلیسی و خالق شخصیت به یادماندنی مگره، در سال ۱۹۲۸ زمانی که برای روزنامه پاریس سوار کار می‌کرد به یک ماموریت دریایی فرستاده شد و در جریان همان سفر طعم دلنشین سفر دریایی به دلش نشست. او در سال ۱۹۲۹ تصمیم گرفت که قایقی به نام آستراگات بخرد. سیمنون همراه با همسرش تیگی و آشپز و مستخدم‌شان، آنقیه لیبقژ و سگ‌شان، اولاف در گذر از سیستم کانال پاریس روی عرشه آستراگات زندگی کردند.

او در سال ۱۹۳۲ در سفری طولانی، گزارش‌هایی از آفریقا، اروپای شرقی، ترکیه و شوروی برای روزنامه فرستاد و در سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۳۵ سفری به دور دنیا را تجربه کرد.

او در سال ۱۹۳۳ در ترکیه به سراغ یکی از خبرسازترین چهره‌های سیاسی آن سال‌ها می‌رود، لئون تروتسکی، بلشویک انقلابی که از منتقدان استالین بود، در سال ۱۹۲۹ از حزب کمونیست اخراج و نخست به آلماآتای قزاقستان و در فوریه همان سال به ترکیه تبعید شد. پس از اخراج او از شوروی، تروتسکیست‌ها متزلزل شدند. در فاصله سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۴، اکثر رهبران مخالف استالین، «به اشتباه خود اعتراف کردند و دوباره به عضویت حزب درآمدند.»

تروتسکی چهار سال در جزیره دبوک آد استانبول ماند. او در آن جا از سوی بسیاری از افسران سابق ارتش سفید که با انقلاب بلشویک‌ها مخالف بودند، در خطر بود. اما حامیان اروپایی تروتسکی داوطلبانه حفاظت از او را برعهده گرفتند و امنیت او را تامین كردند. در بهار سال ۱۹۳۳، تروتسکی، نویسنده مشهور بلژیکی، ژرژ سیمنون را پذیرفت و به سوالاتش پاسخ داد. این مصاحبه در ژوئن همان سال در روزنامه پاریس سوار چاپ شد. از لابه‌لای سخنان تروتسکی می‌توان دریافت که وقوع جنگ جهانی دوم برای سیاستمداران آن روز جهان، اتفاقی قریب‌الوقوع بود.

۱

من ۱۰ بار در کایزرهف با هیتلر ملاقات کردم، زمانی که او به عنوان صدراعظم آلمان در تب و تاب کارزار انتخاباتی‌اش بود. موسولینی را دیدم که مشتاقانه رژه‌ی هزاران جوان را تماشا می‌کرد و ‌عصر یک روز در مونپارناس، گاندی را دیدم که با یک لباس ضد نورسفید دستش را روی دیوار گرفته بود و راه می‌رفت و زنان جوان شوریده و متعصب از پی‌اش می‌رفتند.

برای مصاحبه با تروتسکی خود را روی پلی یافتم که قسطنطنیه جدید و قدیم، استامبول و گالاتا را به هم متصل می‌کرد، پلی که از پل پون‌نف پاریس هم شلوغ‌تر بود. نمی‌دانم چرا یک‌ یک‌شنبه‌ی زیبا روی رود سن نزدیک سن کلریا بوژیول یا پوئسی در ذهنم هست؟ نمی‌دانم.

همه‌ی قایق‌های دور و بر الوارهای تخته‌کوبی به هم گره‌خورده مرا به یاد قایق‌های بتوموش (روباز) گردشگری پاریس می‌اندازد. آنها بزرگترند؟ مطمئناً. آنها حتی یک تهویه داشتند و یک پروانه در مقابل آب شور کار می‌کرد. اما مسأله ابعاد است. دکور کامل و وسیع‌تر است، خود آسمان به مراتب بزرگ بود.

اینجا یک طرف اروپا و طرف دیگر آسیا خوانده می‌شود. به جای یدک‌کش‌ها و قایق‌‌های رودخانه سن، در اینجا کشتی‌های باری و مسافربری با پرچم همه‌ی کشورهای جهان به سوی دریای سیاه می‌روند و از تنگه‌ی داردانل می‌گذرند.

چه اهمیتی دارد؟ من خیالِ یک‌شنبه‌ی زیبا، حاشیه‌های شهر و کافه‌ها را در سر نگه می‌دارم. عشاق روی عرشه‌ی کشتی هستند؛ روستاییانی که مرغ و خروس‌‌های در قفس را جابه‌جا می‌کنند، ملوانانی در راه مرخصی که به لذت‌هایی که پیشاپیش قرار است نصیب‌شان شود، لبخند می‌زنند.

تروتسکی؟ پریروز نامه‌ای به او نوشتم و تقاضای مصاحبه کردم.

‌صبح دیروز با صدای تلفن از خواب بیدار شدم.

«آقای سیمنون؟ من منشی آقای تروتسکی هستم. آقای تروتسکی ساعت چهار شما را به حضور خواهد پذیرفت. قبل از این باید بگویم که آقای تروتسکی که حرف‌هایش بیش از حد تحریف شده، مایل است قبلاً سوالات‌تان را به صورت مکتوب دریافت کند.

او جواب‌ها را هم مکتوب خواهد داد.»

من سه سوال پرسیدم. آسمان، آبی است، هوا به اندازه‌ی آب‌های عمیقی که جنبش جلبک‌های سبز در آن را هم می‌شود دید، صاف است.

آن‌جا، در دریای مرمر، در فاصله‌ی یک ساعتی از قسطنطنیه، چهار جزیره ظاهر می‌شود، آنطور که آنها صدایش می‌زنند: «جزایر»، و ما به اسکله‌ی یکی از آنها می‌رسیم.

مدون یا سن کلو، با رنگ‌های ساحل آزور (ریویرای فرانسوی)‌. شیب‌ها، ملایم و سبز هستند و کاج‌های دریایی بر آن سایه می‌افکنند. اما این حومه‌های شهر است. ماشین‌نویسان فوق‌العاده و زنان جوان زیبایی در قایق‌های کوچکی هستند که عشاق‌شان پارو می‌زنند. شکلات و بستنی می‌فروشند، و عکاس‌ها رهگذران را متوقف می‌کنند، در حالی که یک زن خونسرد حواسش به سالن تیراندازی است.

گستره‌ی‌ بین جزیره‌ها، به ندرت بیش از کرانه‌های رود سن است.

سرسبزی‌های آن را ویلاهای سفیدی که در تپه‌ها سر برآورده‌اند، قطع کرده‌اند. توقفی دیگر. بعد یک توقف دیگر. تقریباً همه‌ی زوج‌ها قایق را ترک کرده‌اند.

و اینجا بیوک آد است، جزیره‌ای که خانه‌ی تروتسکی در آن قرار دارد.

آنجا را پناهگاهی مجلل، ویلایی پرزرق و برق، ملکی بهشت‌گونه توصیف کرده‌اند. در امتداد رود سن هم وقتی از پاریس دور می‌شویم، تفاوت سطح اجتماعی سر برمی‌آورد، ویلاهای گرانقیمت جایگزین کافه‌ها می‌شوند و قایق‌های پارویی جای خود را به قایق‌های موتوری می‌‌دهند.

بارانداز جزیره‌ی بیوک آد شیک‌تر است و رستوران‌هایی احاطه‌اش کرده‌اند که رومیزی‌های سفیدشان زیر نور آفتاب می‌درخشد. درشکه‌ها منتظرند، با دو اسبی که لباس سفید پوشیده‌اند و باید مسابقه‌ی الاغ‌های زین‌پوش شده‌ای را که بی‌صبرانه منتظرند، تحمل کنند. در میدانی کوچک پنجاه یا شاید هم صدتا درشکه هست.

جمعه که در ترکیه روز تعطیل است، آنها شکست خواهند خورد و همه جا آفتاب‌گیر و گندم‌زار است، در نهری کوچک، پشت بوته‌زارها بر تپه‌ها، جمعیت جمع خواهند شد، خوردنی‌های‌شان را پخش می‌کنند، از خنده و موسیقی و عشق مست می‌شوند.

تروتسکی؟ یک درشکه مرا از مسیری که اطرافش ویلاها به صف شده‌اند، می‌برد. بسیاری از ویلاها برای فروش یا اجاره هستند، چون بحران اقتصادی در ترکیه هم شدید است‌. کرکره‌ی پنجره‌ها کشیده است، اما باغ‌ها، سرشار از گل‌های رزی هستند که آنقدر بزرگند که چاق به نظر می‌رسند. در سوی دیگر دریای آبی صاف را می‌بینیم. گاری توقف می‌کند. درشکه‌چی دستش را دراز می‌کند. همه‌ی کاری که به عهده‌ی من گذاشته شده این است که از گذرگاه بین دو دیوار عبور کنم. همه چیز بسیار آرام است و بی‌حرکت. هوا، آب، برگ‌ها و آسمان چنان صاف است که با عبور یک نفر انگار اشعه‌های آفتاب می‌شکنند. با این حال مردی پشت کباب‌پز است. نیم‌تنه‌ی مخصوص پلیس ترکیه به تن دارد که دکمه‌هایش باز است و زیرش پیرهنی سفید پوشیده و مثل یک بازنشسته در باغش، دمپایی به پا کرده است. پلیس دیگری ظاهر می‌شود، این یکی لباس شخصی است یا دقیق‌تر اگر بگویم پیرهن بدون کت پوشیده، چون تازه خودش را شسته و دارد با گوشه‌ی حوله گوش‌هایش را خشک می‌کند.

در باغ باشکوهی هستم که مساحتش ۱۰۰ در ۵۰ متر است. سگی کوچک در خاکروبه‌ها می‌چرخد، جوان ژولیده‌ای در ننو، بی‌آنکه حتی نگاهی به من بیندازد، جزوه‌ای به زبان انگلیسی را می‌خواند و آنجا، زیر بالکن جوان دیگری هست. او هم دمپایی به پا دارد و پیرهن بدون کت پوشیده. دو نفر دیگر هم در اتاق اول که تنها یک میز و چند صندلی در آن هست، قهوه می‌نوشند.

همه‌ی اینها در حرکت آهسته (اسلوموشن) انجام می‌شود. فکر می‌کنم به خاطر هواست. من هم اسلوموشن هستم و‌ هیچ عجله‌ای ندارم؛ شوقی نداشتم.

«آقای سیمنون؟»

یکی از این جوان‌ها پا پیش می‌گذارد و با صمیمیت دستش را دراز می‌کند و دیری نمی‌گذرد که هردوی‌مان روی بهارخواب نشسته‌ایم و در گوشه‌ی دیگر باغ، پلیس آرایش‌اش را تمام می‌کند.

آدم می‌تواند ساعت‌ها بدون انجام کاری، بدون گفتن چیزی و شاید بدون فکرکردن به چیزها همان‌جا بماند.

«اگر مایلید اول ما دو تا با هم حرف خواهیم زد. بعد شما آقای تروتسکی را خواهید دید.»

منشی، روس نیست. جوانی اهل شمال است، سرشار از سلامت، با گونه‌های صورتی رنگ و چشمانی روشن. جوری زبان فرانسه را حرف می‌زند انگار در فرانسه به دنیا آمده.

«من خیلی تعجب کردم که آقای تروتسکی شما را به حضور پذیرفت. معمولاً او از روزنامه‌نگاران دوری می‌کند.»

«می‌دانید چرا چنین لطفی نصیب من شد؟»

«نمی‌دانم.»

«من هم نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم چرا. شاید سوالات من در تروتسکی این میل را به وجود آورده که درباره موضوع مشخصی اظهارنظر کند؟»

ما حرف می‌زنیم و اطراف ما همه چیز در بی‌تحرکی هوا، آرام است. دو جوان در باغ میهمان هستند؛ یک انگلیسی و یک سوئدی. آنها بعد از یک هفته یا یک ماه دیگر از اینجا می‌روند و سپس دیگرانی از هر گوشه‌ی جهان خواهند آمد، دوستان یا شاگردانی که برای مدتی در محیط صمیمانه‌ی این خانه در بیوک ‌آد زندگی ‌خواهند کرد. صمیمیتی حقیقی، تقریباً نهایت صمیمیت یک اردوگاه.

آن بالا، در خیابان درشکه‌ها می‌گذرند.

«هیچ‌وقت حمله‌ای اتفاق نیفتاده؟»

«هرگز، همان‌طور که می‌بینید، زندگی در اینجا آسان است. دو پلیس در این خانه زندگی می‌کنند، من هم در پشت باغ. آقای تروتسکی به ندرت به قسطنطنیه می‌رود، مگر برای مراجعه به پزشک یا دندانپزشک‌اش. او قایقی را که شما را به اینجا آورد، می‌برد و پلیس‌ها همراهی‌اش می‌کنند.»

این کمابیش همه‌ی زندگی بیرونی اهالی خانواده است. آقا و خانم تروتسکی به یک پزشک نیاز دارند.

در بقیه موارد آنها حتی به روستا هم نمی‌روند. چه لطفی دارد؟ آدم باید آنجا باشد تا متوجه شود، روی آن بهارخواب که چشم‌انداز باغ و دریا را مثل یک افق نزدیک آسیا در یک طرف و اروپا در طرفی دیگر دارد.

«مایلید حالا او را ببینید؟»

دیوار اتاق‌ها برهنه است، سفید و فقط کتابخانه‌هایی هستند که اندک تنوعی ایجاد می‌کنند. کتاب‌ها به همه‌ی زبان‌هاست، کتاب «سفر به انتهای شب» (به زبان فرانسه) [اثر لویی فردینان سلین] را با جلدی فرسوده می‌بینم.

«آقای تروتسکی به تازگی این کتاب را خواند و عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. اتفاقاً وقتی پای ادبیات در میان است، او ادبیات فرانسه را به بهترین شکل ممکن می‌شناسد.»

تروتسکی بلند می‌شود و دست می‌دهد، بعد پشت میزش می‌نشیند و می‌گذارد که ابهتش به آرامی بر وجود من سایه بیندازد.

هزاران بار او را توصیف کرده‌اند و من دوست ندارم این کار را بکنم. ترجیح می‌دهم حس آرامش و صفایی را که به من دست داد، منتقل کنم؛ همان آرامش و همان صفایی که وقتی در باغ، خانه و دکوراسیون بودم به من دست داد.

تروتسکی بی‌تکلف و صمیمانه صفحات تایپ شده‌ای را که پاسخ‌هایش به سوالات من در آن نوشته شده، به طرفم می‌گیرد.

«من پاسخ‌ها را به زبان روسی دادم و منشی من آنها را امروز صبح ترجمه کرد. فقط به این دلیل از شما خواستم که به اینجا بیایید تا نسخه‌ی دومی را که نگه خواهم داشت، امضاء کنید.» روزنامه‌هایی از نقاط مختلف جهان روی میز او پخش شده‌اند و «عصر به خیر پاریس» روی کپه روزنامه‌هاست. یعنی تروتسکی قبل از رسیدنم، نگاهی به آن انداخته؟

از پنجره شاه‌نشین باز در انتهای باغ لنگرگاه کوچکی دیده می‌شود که دو قایق در آنجا شناورند: یک قایق کایاک ترکی و یک قایق موتوری.

تروتسکی لبخند می‌زند: «می‌بینید، من از ساعت شش صبح ماهیگیری کرده‌ام.»

به من نمی‌گوید که مجبور است، یکی از پلیس‌ها را باید با خودش بیاورد، اما خودم می‌دانم.

با یک اشاره تپه‌های آسیای صغیر را نشان می‌دهد که کمتر از پنج کیلومتر با اینجا فاصله دارد.

«بر فراز آنجا در زمستان شکار می‌کنند...»

روی میز، نزدیک روزنامه‌ها، مقاله‌ای است که شروع به نوشتنش کرده.

این کل زندگی این خانواده است. در روز یک بار و اغلب اوقات دو بار، تروتسکی می‌رود تا حرف‌هایش را به آب‌های آرام دریای مرمر بگوید.

«متأسفانه روزنامه‌ها با چند روز تأخیر به دستم می‌رسد.» لبخندی بر لب دارد. چهره‌اش آرام است و نگاهش آسوده. اما آیا او مجبور نیست تا استقامتش را حفظ کند؟ آیا او برای ادامه‌ی کارش خودش را مجبور نکرده که این زندگی محتاطانه را پی بگیرد که آدم را وا می‌دارد فکر کند که نشانه‌های تردید یک دوره نقاهت است؟

اما شاید این چیزی جز خرد نباشد.

«می‌توانید از من سوال بپرسید».

حقیقت دارد. اما من قول دادم پاسخ‌هایش را منتشر نکنم. تروتسکی درباره‌ی جواب‌هایی که به من داد، نظر می‌دهد و صدایش و اشاراتش هم‌سو با آرامشی فراگیر است.

مفصل درباره‌ی هیتلر حرف می‌زند. این موضوع ذهنش را مشغول کرده. می‌توان حس کرد که چقدر نگران است. نظرات متناقضی را که از سراسر اروپا، نه درباره‌ی کار هیتلر، بلکه درباره‌ی شخصیت و ارزش‌‌اش شنیده‌ام، برایش بازگو می‌کنم.

فکر نمی‌کنم با گفتن بعضی‌ از حرف‌هایی که در خانه‌ی او در بواک آد، بسیار دورتر از برلین شنیدم و نظرم را جلب کرد، زیر قولم زده باشم.

«هیتلر وقتی که کارش را انجام داد، خودش را ساخت. او قدم به قدم، مرحله به مرحله، درس جنگ را آموخت.»

پاسخ به سوالاتم؟ با هم می‌خوانیم.

۲

از تروتسکی پرسیدم: ‌فکرمی‌کنید مسأله نژادی در تحولاتی که بحران اخیر به دنبال خواهد داشت، مسلط خواهد شد؟ یا مسأله‌ی غالب، مسأله‌ی اجتماعی است یا مسأله‌ی اقتصادی یا مسأله‌ی نظامی؟‌

تروتسکی پاسخ داد: ‌نه، من به هیچ وجه فکرنمی‌کنم که نژاد، فاکتوری تعیین‌کننده در تحولات دهه‌ی بعد باشد. نژاد یک مسأله‌ی سرشتی طبیعی است، نامتجانس، ناخالص، آمیخته - مسأله‌ای که تکوین تاریخ از آن محصولات نیمه‌ساختگی یعنی ملت‌ها را ساخته است - طبقات و گروه‌های اجتماعی و جریانات سیاسی که بر اساس آنها خلق خواهند شد، بر سرنوشت دهه‌ی جدید تأثیرگذار خواهند بود. بدیهی است که من اهمیت ویژگی‌های مشخص و خصایص نژادها را انکار نمی‌کنم؛ اما در جریان انقلاب، آنها پشت سر مهارت‌های کار و اندیشه، در جایگاه دوم قرار دارند. نژاد، عنصری ایستا و انفعالی است، تاریخ اما عنصری پویاست. یک عنصر که کمابیش خودش ایستاست، چطور می‌تواند سوق دهنده‌ی حرکت و پیشرفت باشد؟ همه‌ی ویژگی‌ها در مقابل موتور درنسوز زایل می‌شود، تازه اگر از مسلسل بگذریم.

وقتی هیتلر خود را برای تأسیس حکومتی شایسته‌ی نژاد خالص ژرمن آماده کرد، چیزی بیش از دزدیدن نژاد لاتین جنوب نیافت. در زمان او، در جریان جنگ بر سر قدرت، موسولینی- در حالی که سرو تهش می‌کرد - از دکترین اجتماعی یک آلمانی، به عبارت دقیق‌تر یک آلمانی یهودی استفاده می‌کرد، مارکس که دو سال پیش او را«معلم فناناپذیر همه‌ی ما» نامید. اگر حالا در قرن بیستم، نازی‌ها قصد دارند به تاریخ، دینامیک اجتماعی و تمدن پشت کنند تا به«نژاد» برگردند، پس چرا به عقب‌تر نروند؟ انسان شناسی- بد می‌گویم؟ - تنها بخشی از جانورشناسی است. چه کسی می‌داند؟ شاید در قلمروی شامپانزه‌هاست که نژادپرستان رفیع‌ترین و مسلم‌ترین الهام برای کنش سازنده‌شان را پیدا خواهند کرد.

دیکتاتوری و دموکراسی

سوال: آیا گروه‌بندی دیکتاتوری می‌تواند نطفه‌ی گروه‌بندی آدم‌ها باشد یا صرفاً یک دوره‌ی گذار است؟

پاسخ تروتسکی: ‌فکر نمی‌کنم که گروه‌بندی دولت‌ها با همدیگر با امضای دیکتاتوری در یک سو باشد و در سوی دیگر دموکراسی‌. به جز عده معدودی از سیاستمداران حرفه‌ای، ملت‌ها، مردم و طبقات اجتماعی با سیاست زندگی نمی‌کنند. اَشکال حکومت تنها روش‌هایی برای امور مشخص تعیین شده به ویژه اقتصاد هستند. طبیعتاً شباهت مشخص نظام‌های حکومتی زمینه را برای روابط حسنه فراهم ‌و آسان‌تر می‌کند. اما در این مورد اخیر، مسایلی تعیین‌کننده است: ‌منافع اقتصادی و محاسبات نظامی. ‌

‌آیا من گروه دیکتاتورهای فاشیست (ایتالیا و آلمان) و حکومت‌های به ظاهر بناپارتی (لهستان، یوگسلاوی، اتریش) را زودگذر و موقتی محسوب می‌کنم؟ افسوس، من نمی‌توانم چنین پیشگویی خوش‌بینانه‌ای داشته باشم. محرک فاشیسم، جنون یا هیستری (تئوریسین‌های محفلی مثل اسفورزا اینطوری دلداری می‌دهند) نیست، بلکه بحران اقتصادی و اجتماعی عظیمی است که بی‌رحمانه بدن اروپا را می‌بلعد. این بحران چرخشی جاری، لبه‌ی تیز جریان‌های ارگانیک وحشتناک‌ را تندتر می‌کند. این بحران چرخشی به‌طور گریزناپذیری جایش را به احیایی ترکیبی خواهد داد. اگرچه این احیا با درجه‌ای کمتر از آنچه انتظار می‌رفت، اتفاق خواهد افتاد.

اما وضعیت عمومی اروپا بهتر نخواهد شد. پس از هر بحران، بنگاه‌های کوچک و ضعیف، ضعیف‌تر می‌شوند یا به‌طور کامل نابود می‌شوند. بنگاه‌های قدرتمند، قوی‌تر می‌شوند. در کنار اقتصاد غول‌آسای آمریکا، اروپای شکسته شده به قطعه‌هایی که ترکیبی از بنگاه‌های کوچک‌تر را نشان می‌دهند که با هم سر جنگ دارند، تبدیل می‌شود. وضعیت کنونی آمریکا بسیار بغرنج است: دلار به خاک سیاه نشسته. با این همه، پس از بحران جاری، رابطه‌ی بین‌المللی نیروها به نفع آمریکا و به ضرر اروپا تغییر خواهد کرد. ‌

‌این واقعیت که قاره‌ی کهن به عنوان یک کل واحد دارد جایگاه برتری را که در گذشته داشت، از دست می‌دهد، به دشمنی‌های شدید و مفرطی بین دولت‌های اروپایی و طبقات اجتماعی این دولت‌ها می‌انجامد. مطمئناً در کشورهای مختلف، این جریان‌ها با سطح تنش متفاوتی اتفاق افتاده است. به اعتقاد من گسترش تضادهای اجتماعی و ملی می‌تواند ریشه و علت ثبات نسبی دیکتاتوری‌ها باشد.

برای توضیح فکرم، اجازه بدهید به چیزی اشاره کنم که چند سال پیش در پاسخ به این سوال گفتم؛ چرا دموکراسی‌ها جای خود را به دیکتاتوری می‌دهند، و آیا این تغییر برای مدت زمانی طولانی است؟ بگذارید از یک نقل قول ادبی یاد کنم که در مقاله‌ای در ۲۵ فوریه سال ۱۹۲۹ نوشته شده بود.

گاه گفته‌ می‌شود که در این مورد ما با ملت‌های عقب‌مانده یا مللی که به بلوغ نرسیده‌اند، سر و کار داریم. این توضیح درباره‌ی ایتالیا صدق نمی‌کند. اما حتی اگر در مواردی این توجیه، درست باشد، باز هم چیزی را نمی‌رساند. در قرن نوزدهم تقریباً یک قاعده بود که کشورهای عقب‌مانده، پله‌پله به سوی دموکراسی می‌روند. پس چرا قرن بیستم آنها را به سوی دیکتاتوری سوق می‌دهد؟ نهادهای دموکراتیک نشان می‌دهند که نمی‌توانند زیر فشار تضادها و اختلاف‌های امروز، تضادهای بین‌المللی، اختلافات داخلی و در اکثر موارد اختلافات داخلی و بین‌المللی توأمان دوام ‌آورند. این خوب است؟ بد است؟ در هر حال، این یک واقعیت است.

درمقیاس تکنولوژی الکتریکی، دموکراسی می‌تواند به عنوان نظام سوئیچ‌ها و عایق‌ها در مقابل جریان‌های بسیار قدرتمند چالش ملی یا اجتماعی تعریف شود. هیچ دوره‌ای از تاریخ بشریت به اندازه‌ی دوره‌ی ما از دشمنی‌های بسیار اشباع نبوده است. این افراط کنونی در دشمنی به‌طور فزاینده‌ای در بخش‌های شبکه‌ی اروپایی احساس می‌شود. سوئیچ‌ها تحت فشار شدید اختلافات اجتماعی و بین‌المللی ذوب یا منفجر می‌شوند. اینها فیوزهای دیکتاتوری هستند. سوئیچ‌های ضعیف‌تر طبیعتاً اول از کار می‌افتند.

وقتی که اینها را نوشتم آلمان هنوز دولتی سوسیال‌دموکرات داشت. بدیهی است که اتفاق‌های بعدی در آلمان - کشوری که هیچ کس نمی‌تواند آن را عقب‌مانده محسوب کند – نتوانسته دریافت من از شرایط را مخدوش کند. ‌

درست است که در این دوره جنبش انقلابی اسپانیا نه فقط از سوی دیکتاتوری پریمو د ریورا، بلکه با نظام سلطنتی پس زده شد. جریانات مخالفی از این نوع در یک روند تاریخی اجتناب‌ناپذیر است. اما موازنه داخلی از سوی مردم شبه جزیره‌ی ایبری پذیرفته نمی‌شود. نظام جدید اسپانیا هنوز به ثبات سیاسی نرسیده است.

جنگ یا صلح

فکر می‌کنید تحول تدریجی ممکن باشد، یا یک شوک خشن را لازم می‌دانید؟ تصور می‌کنید وضعیت بی‌تصمیمی فعلی تا چه مدت می‌تواند دوام داشته باشد؟

فاشیسم، به‌ویژه ناسیونال سوسیالیست آلمانی، خطر مسلم یک شوک جنگ‌افروزی را به اروپا می‌آورد. شاید اشتباه می‌کنم، اما به نظر می‌رسد با کنار ماندن از این جریان، به اندازه کافی از بزرگی خطری که ما را تهدید می‌کند، آگاه نیستیم. در یک دور‌ه‌ی ماهانه نه، سالانه ـ و مطمئناً نه ۱۰ سال دیگر ـ انفجاری جنگ‌افروز از سوی آلمان فاشیستی مطلقاً اجتناب‌ناپذیر است. این دقیقاً مسأله‌ای است که می‌تواند برای سرنوشت اروپا تعیین‌کننده باشد. امیدوارم به‌زودی در مطبوعات به این مسأله بپردازم. شاید فکر کنید که پیش‌بینی من از شرایط خیلی بدبینانه است. من فقط دارم سعی می‌کنم از واقعیت‌ها به نتایجی برسم و نه منطق همدردی و نفرت، بلکه منطق روند عینی را به‌عنوان سرمشق بگیرم. امیدوارم لازم نباشد ثابت کنم که دوره‌ی ما، یکی از دوره‌های همراه پیشرفت بی‌دغدغه و توأم با آرامش و آسایش سیاسی نیست. اما پیش‌بینی از وضعیت امروز تنها می‌تواند برای کسی بدبینانه به نظر برسد که روند تاریخ را با متر و معیاری بیش از حد کوتاه می‌سنجد. از چشم‌اندازی گسترده، همه دوره‌های بزرگ، تاریک به نظر می‌رسند. باید اذعان کرد که مکانیسم پیشرفت کاملاً ناقص است، اما دلیلی ندارد که تصور کنیم، موفقیت هیتلر یا مجموعه‌ای از هیتلرها برای همیشه یا شاید برای چند سال، این مکانیسم را معکوس کند. آنها بسیاری از دندانه‌های دستگاه را خواهند شکست، اهرم‌های زیادی را له خواهند کرد، می‌توانند چند سال اروپا را به عقب برگردانند، اما شکی ندارم که در پایان بشر راهش را پیدا خواهد کرد. سراسر گذشته تضمینی برای این واقعیت است.

تروتسکی با صبوری می‌پرسد‌: «سوال دیگری از من ندارید؟» فقط یک سوال دارم اما می‌ترسم سوال نسنجیده‌ای باشد.

لبخند می‌زند و با علامت دست ترغیبم می‌کند که ادامه دهم.

می‌گویم: روزنامه‌ها ادعا کرده‌اند که اخیراً فرستادگانی از مسکو نزد شما آمدند تا از شما بخواهند به روسیه برگردید...

لبخندش پررنگ‌تر می‌شود.

‌صحت ندارد، اما می‌دانم این داستان از کجا نشأت گرفته است. دو ماه پیش مقاله‌ای از من در نشریه‌ای آمریکایی چاپ شد. در جایی از آن مقاله گفتم که به‌‌رغم سیاست‌های امروز سیاسی، اگر هر خطری کشور را تهدید کند، آماده‌ام دوباره به کشورم خدمت کنم. ‌

آرام و آسوده است.

دوباره وارد جبهه‌ی جنگ خواهید شد؟

سرش را به تأیید تکان می‌دهد، درحالی که یکی از مردان جوان قلاب‌های ماهیگیری را بی‌شک برای ماهیگیری شبانه در قایق می‌گذارد.

به سن کلو برمی‌گردم، منظورم بیوک ‌آد و قایق‌های بتوموش روباز است، عصر آن روز ناهار را در رگنس خوردم. توی بروشور نوشته: «رستورانی مجلل که در آن با زنان روس اشرافی پذیرایی خواهید شد...» هنوز هزار مهاجر روسی در قسطنطنیه هستند، همان‌طور که در پاریس و برلین و هرجای دیگر حضور دارند. عصر آن روز دلتنگی ساز بالالایکا، ودکا و شیشلیک را با خود دارد.

در آن ساعت، وقتی که دختران جوان جزیره را ترک کرده‌اند، تروتسکی می‌خوابد.

تحربه
شماره ۱۴، مرداد ۱۳۹۱

مد و مه/یکشنبه ۰۹ فروردین ۱۳۹۴

 منبع:

http://www.madomeh.com/site/news/news/2293.htm

 

 https://www.marxists.org/archive/trotsky/1933/06/16.htm

 
 
 

آرشيو لئون تروتسکی