یک حملۀ سانتریستی به مارکسیسم

لئون تروتسکی


مترجم: آرام نوبخت  |ویراستار: امید علیزاده *

رفیق اشنیف‌لیت[1] عزیز،

من به مقالۀ تئوریک رفیق دِکات[2] -با عنوان «ملاحظاتی چند دربارۀ برنامۀ انترناسیونال جدید»- علاقۀ وافری داشتم؛ چون این مقاله، بیانگر اعترافات مهم یکی از رهبران «حزب سوسیالیست مستقل هلند» است. ابتدا فکر کردم که تا تکمیل این مقاله در نشریۀ «راه نو»[3] منتظر بشوم. اما الآن که مشغول نوشتن هستم، هنوز این مقاله به اتمام نرسیده. ولی آنچه تا همین الآن بیرون آمده کفایت می‌کند. می‌دانیم که سانتریسم همیشه از ورود به حوزۀ «تئوری خاکستری» امتناع می‌کند، دقیقاً به این خاطر که نمی‌خواهد خودش را افشا کند. دکات زیر فشار شرایط وادار شد که دربارۀ مسائل برنامه‌ایِ انترناسیونال جدید موضع بگیرد و این قدمِ او را نمی‌توان چیزی کم‌تر از شوم دانست.

در این نامه مایلم به چند نکته بپردازم که گرچه در سطوح متفاوتی هستند، اما همگی به یک اندازه خصوصیات طرز فکر سانتریستی محسوب می‌شوند.

یک دیدگاهِ «غیر ارتدوکس»

دِکات می‌نویسد: «وظیفۀ ما امروز ارائۀ فرمول‌بندی‌هایی که ضروری می‌شماریم نیست. در عوض هدف از این ملاحظات اینست که پیشاپیش، حق‌مان (!) را برای دفاع از یک دیدگاه غیرارتدوکس در خلال بحث‌های برنامه‌ای آتی محفوظ بداریم».

در اینجا مسأله بر سر تدوین اصول بنیادی انترناسیونال جدید است، نه؟ در این برهه تصور سندی مهم‌تر از این دشوار خواهد بود. در چنین شرایطی، فوری‌ترین و عمیق‌ترین نیاز هر مارکسیست انقلابی کدام است؟ می‌گویم دستکم فرمول‌بندی مهم‌ترین مشاهدات، کلیات، بیانیه‌ها و شعارهایی که باید در برنامه گنجانده شوند، دقیقاً به این جهت که بتواند به کارگرانی که آواره و گیج شده و کورمال کورمال در جستجوی جواب هستند، پاسخِ حساس‌ترین مسائل عصرمان را بدهد. حداقل برای ما مارکسیست‌های «ارتدوکس» مسأله اینچنین است؛ اما برای دِکات نه.

او به شکلی کاملاً فردگرایانه، ذهنی و تفننی به مشکل نزدیک می‌‌شود. مسألۀ او نه فرمول‌بندی ایده‌های مشخص، که محفوظ داشتن «حق» ابراز یک دیدگاه «غیر ارتدوکس» در آینده است. با این حال مسألۀ برنامه، مسألۀ حق نیست. آنچه باید بیان شود، خودِ دیدگاه است و نه حقِ دیدگاه. هیچ‌کس در طبقۀ کارگر دنیا نگران این نیست که آیا کسی این «حق» را دارد که روزی در آیندۀ نامعلوم از فلان دیدگاه غیر ارتدوکس پرده‌برداری کند یا نه. آنچه کسی می‌خواهد بداند، خودِ دیدگاه است تا بتوان محتوای واقعی‌اش را آزمود. اما تمام راز و رمز حرف دکات در این واقعیت نهفته است که یک سانتریست عموماً هیچ دیدگاه روشن و مشخص و فکرشده‌ و پرورانده‌ای ندارد، بنابراین خودش را با این حق راضی نگه می‌دارد که... اصلاً دیدگاهی نداشته باشد.

تئوری طبقاتی جامعه

بلافاصله بعد از عبارات بالا، دکات چنین ادامه می‌دهد: «برای مثال: آیا همچنان باید از "دیکتاتوری پرولتاریا" حرف بزنیم؟ آن هم وقتی که دیکتاتوری در واقع فقط می‌تواند به واسطۀ بخش سوسیالیستِ پرولتاریا و عناصر غیرپرولتریِ وفادار به سوسیالیسم اِعمال شود؟ در واقع ما باید به "دیکتاتوری سوسیالیستی" بپردازیم، نوعی دیکتاتوری که از طریق سوسیالیست‌ها و برای سوسیالیسم اِعمال می‌شود».

او باز هم گُل می‌گوید: «برای مثال»! منتقد به هیچ وجه توجه نمی‌کند که با این «مثال»، دارد خیلی اشاره‌وار کلّ ساختار مارکسیسم را جارو می‌کند. چرا که در اینجا نه نامِ دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه جوهرۀ تئوری طبقاتی جامعه موضوع بحث است. مارکس -که به هیچ رو به صِرف داشتن حقِ ایده‌ بسنده نمی‌کرد بلکه خودش ایده‌های خوبِ بسیاری داشت- تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را مشخصاً مهم‌ترین ادای سهم خود به علم جامعه می‌دانست.

سال ۱۸۵۲ مارکس به ودمایر[4] گفت که تئوری طبقاتی جامعه مدت‌ها قبل از او به دست دانشمندان بورژوا کشف و فرمول‌بندی شده بود؛ منتها او (مارکس) این تئوری را در مورد جامعۀ سرمایه‌داریِ تکامل‌یافته‌تر به کار برد و به نتیجۀ نهایی‌اش یعنی دیکتاتوری پرولتاریا رساند. لنین در کتاب «دولت و انقلاب» این اصل مارکسیستی بنیادی را توضیح داد و آن را از گرد و خاک‌های تجدیدنظرطلبیِ «غیرارتدوکسِ» کائوتسکی و اوتو باوئر و امثالهم رها ساخت.

حالا دکات با «حق دیدگاهِ» خود سرمی‌رسد و «برای مثال» دربارۀ دیکتاتوری پرولتاریا روشن می‌کند که: «چنین چیزی اصلاً وجود ندارد»، چون در واقع «دیکتاتوری فقط از طریق بخش سوسیالیستِ پرولتاریا محقق می‌شود» و بخش‌های غیرپرولتری هم البته در آن مشارکت می‌کنند. به بیان دیگر، موضوع برای او نه دیکتاتوری یک طبقه، بلکه حاکمیت یک گروه همفکر از کسانی است که حول ایدۀ سوسیالیسم جمع شده‌اند. به این ترتیب می‌بینیم که به زعم دکات، نه طبقات بلکه ایده‌ها هستند که در تاریخ تصمیم می‌گیرند. از اینجا نتیجه می‌شود که حضرات باید حق خود به ابراز ایده را تضمین کنند. دکات «برای مثال» یک فلسفۀ تماماً ایده‌آلیستی و متافیزیکی را در برابر مارکسیسم قرار می‌دهد. همین چند خط برای او کافی است تا از بنیادهای مارکسیسم گسست کند.

ایده‌ها و طبقات

ما «ارتدوکس»های بیچاره حتی امروز هم اعتقاد داریم که نه ایده‌ها بلکه طبقات تعیین‌کنندۀ سرنوشت جامعه هستند؛ و اینکه ایده‌های اجتماعی- به قول آنتونیو لابریولا، فرزانۀ ایتالیایی[5]- از آسمان پایین نمی‌افتند، بلکه بیان منافع فوری یا تاریخی طبقات هستند. «ایدۀ» سوسیالیسم، بیان تئوریک گرایش تاریخی پرولتاریا در هماهنگی با توسعۀ منطقی جامعۀ سرمایه‌داری است. رابطۀ بین طبقه و «ایده»، رابطه‌ای دیالکتیکی است و نه مکانیکی. طبقه به خودآگاهی دست می‌یابد، منتها نه با وحی، که با مبارزه‌ای سنگین که چه بسا شکلِ یک مبارزۀ درونی در میان صفوف پرولتاریا را هم به خود بگیرد. پس -اگر رخصت دهید- مبارزۀ ما علیه سانتریسم، یک جزء مهم از مبارزۀ طبقۀ کارگر برای کسب خودآگاهی است. در نتیجه در فرایند تکامل پرولتاریا ناگزیر باید پیشروترین‌ها، دوراندیش‌ترین‌ها و جسورترین‌ها و به عبارتی پیشتازان واقعی پرولتاریا متبلور شوند. پرولتاریا تنها با کمک همین بخش به‌عنوان مهم‌ترین ارگان خود است که می‌تواند مأموریت تاریخی‌اش را به سرانجام رساند: یعنی تسخیر قدرت و حفظ آن به شکل دیکتاتوری تا زمانی که تمامی تضادها حل شوند. اینکه مسأله بر سر دیکتاتوری یک طبقه است {و نه گروهی از سوسیالیست‌ها-م} با رابطۀ میان طبقه و پیشتازِ آن اثبات می‌شود: بدون حمایت اکثریت وسیع طبقه، استقرار یک دولت کارگری ناممکن خواهد بود. ناهمگونی پرولتاریا، به عنوان خصلتی که تاریخ برای ما به ارمغان آورده، توضیح می‌دهد که چر انقلاب پرولتری به واسطۀ همین بخش پیشتاز به سرانجام می‌رسد. مارکس نه از مقولات انتزاعی («طبقه» و «سوسیالیسم») بلکه از واقعیات تاریخی و روابط درونی آن‌ها و تأثیراتشان بر هم آغاز می‌کند.

نقش تاریخی طبقات

اینکه کسانی از طبقات خود فرار می‌کنند و در این دیکتاتوری مشارکت می‌کنند، به این شکل قابل توضیح است که ما با یک موضوع اجتماعی زنده و پویا سروکار داریم. طبقات در هم ادغام می‌شوند و بر هم اثر می‌گذارند و نه اینکه مثل قفسۀ داروساز، هر کدام با بسته‌بندی و برچسب مختص خودشان از هم تفکیک شوند. دقیقاً نقش تعیین‌کنندۀ طبقات است که به طبقۀ مترقی این قابلیت را می‌دهد که بهترین عناصرِ سایر طبقات را با خود همراه کند. حالا اینکه تنها به این خاطر تئوری طبقات را پوچ و بی‌محتوا اعلام کنیم- کاری که دکات می‌کند- به این می‌ماند که کسی قانون جاذبه را به خاطر بالا رفتن بالون و نه پایین آمدنش انکار کند.

دکات بعدتر یک «مثال» دیگر می‌زند، منتها این‌بار نه علیه مارکس که علیه لنین. او می‌پرسد که «چرا ما باید "اصل شورا" را در برنامه‌مان بپذیریم؟ هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان بدهد "شوراها" چیزی بیش از اشکال سازماندهی موقتی (!) و سرهم‌بندی‌شده‌ای (!) بوده‌اند که توده‌ها از طریق‌شان بلافاصله پیش و پس از مبارزه برای قدرت متحد می‌شوند».

ایده‌آلیسم و متافیزیک دکات باعث می‌شود که هیچ اهمیت بیش‌تری برای «اصل شورا» قائل نباشد، چون به زعم او شوراها هیچ چیز نیستند جز اشکال «موقتی» سازماندهی و صرفاً «بلافاصله پیش و پس از مبارزه برای قدرت» به پرولتاریا خدمت می‌کنند. ما مارکسیست‌ها هیچ‌وقت -از جمله در برنامه‌مان- به ارزش‌های «ازلی و ابدی» و «جادوانه» تکیه نمی‌کنیم. در عوض با چیزهای «موقتی» مثل شوراها راضی می‌شویم. شوراهایی که به اعتراف دکات، ابزار تسخیر قدرت و حفظ قدرت توسط پرولتاریا هستند. تا همینجا برای ما کافیست. در عوض مایلیم این «حق» را به دکات و همفکرانش بدهیم که در آینده اشکال «ابدی»تری از سازماندهی را اختراع کنند. منتها ابتدا باید گذاشت که آن‌ها حداقل شوراهای «موقت» را بسازند و قدرت را تسخیر کنند.

پژواک برنشتاین

به همین ترتیب من می‌توانم جمله به جملۀ مقالۀ دکات را بگیرم و اثبات کنم که غیر از کلیشه‌های بی‌معنی، مقالۀ او سرشار از خطاهای مهلک نسبت به بنیان‌های مارکسیسم است. دکات هرگز نمی‌گوید که از کجا الهام گرفته است. اما منبع الهام او هر چه هست، مارکس و انگلس و لنین نیستند. در عوض در این جدیدترین الهامات تجدیدنظرطلبانۀ او، ما تنها پژواک برنشتاین و نئوکانتی‌های آلمانی و مارکسیست‌های اتریشی را می‌شنویم. حالا چنین ترّهاتی باید برای تدوین برنامۀ انترناسیونال جدید به کار گرفته شوند؟ آه نه! دکات باید کاربرد دیگری برایشان پیدا کند.

منتقد ما، نسبت به بلشویسم و لنین بسیار تندخو است. نمی‌خواهد این‌ها را «ایده‌آلیزه» کند و لزومی هم ندارد که چنین کند. اما آنچه دکات دربارۀ لنینیسم می‌نویسد اسف‌بار است. در اینجا ما نه با یک نقد اصولی بلکه با فاکت‌های تحریف‌شده، تاریخ‌های عوضی، سوء‌برداشت از روابط، گمانه‌زنی‌های شخصی نادرست و غیره طرف هستیم. ردّیه‌نویسی علیه همۀ این‌ها نه فقط ارزش چندانی ندارد، که زمان بسیاری هم خواهد گرفت. بنابراین در اینجا ذکر این نکته کفایت می‌کند که دکات خیلی تند به «سیستم لنین-تروتسکی» می‌تازد تا بتواند خود را به سیستم دیگری ضمیمه کند: سیستم ترانمال[6]. دکات دست در دست سوسیال دمکراسی نروژی (که خود تنها نسخۀ آبکی مارکسیسم اتریشی است) می‌خواهد به شکلی انقلابی، جنبش کارگری بین‌المللی را بازسازی کند... آن هم بر مبنای اصولی که معلوم نیست و بعداً قرار است بر ما آشکار شود.

ما قصد نداریم «حق» افراد به ابراز یک دیدگاه تحریف‌آمیز را مورد مناقشه قرار دهیم. اما به کارگران هلندی می‌خواهیم قویاً بگوییم که: ساخت حزب بر مبنای فلسفۀ دکات، مثل ساختن خانه روی آب است. پس هوشیار باشید و حزب را بر سنگ خارای مارکسیسم بنا کنید!

۱۶ مارس ۱۹۳۴


 

[1] Sneevliet

[2] de Kadt

[3] De Nieuwe Weg

[4] Wedemeyer 

[5] Antonio Labriola

[6] Martin Tranmæl


برگرفته از سایت «امید علیزاده»

 

آرشيو لئون تروتسکی